با حرف هایش همیشه طرف مقابلش را می رنجانَد. انگار آفریده شده تا با زبانش به همه نیش بزند. گاهی فکر می کنم کار و زندگی ندارد و دنبال دردسر است. بارها دلم می خواست موقع کنایه زدن هایش دستم را بگذارم جلوی دهانش و … . نه شوخی کردم اینقدر ها هم خشن… بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1398"
همه ی نوشته های ی نویسنده چه خوب ، چه بد بخشی از دارایی های او هستند . برای نوشتنشون با همه وجود قلم زده . شایدهر کدوم واسش ی خاطره ی حس را رقم می زنه . پس چرا بی سر و صدا کپی میشن و برده میشن جای دیگه ؟! چه خوب که این بردن ها همراه بشه با نام… بیشتر »
ای که گرفتی به دوش، بار غم و بار عشق باز بیا سر کنیم، قصه ی گلزار عشق قصه شنیدم که دوش، تشنه لب گل فروش برد گلی سبز پوش، هدیه به بازار عشق گل غم ناگفته داشت، خاطر آشفته داشت چشم به خون خفته داشت، از غم سالار عشق عشوه کنان ناز کرد، وا شدن آغاز کرد… بیشتر »
بسم الله الرحمن الرحیم. «أعظَمَ اللهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ علیه السلامُ و جَعَلَنا و إیّاکُم مِنَ الطٌالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیٌِهِ الإمامِ المَهدِیٌِ مِن آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِمُ السٌَلامُ» «خداوند ثواب های عزادار بودن ما و شما را برای… بیشتر »
هو القادر انگار قراره از پل صراط رد بشم، چنان هول برم داشته که پشت رول تو خیابون هیچکس و هیچی را نمی بینم. به این فکر می کنم که سؤالات در مورد چی هست و قراره چی بشه. دروغ نگم با کمک خدا رسیدم به کوچه دانشگاه ، از سراشیبی ابتدای کوچه که پایین رفتم… بیشتر »
هو المحبوب اینجا که منم تا جایی که تویی شاید فرسنگ ها راه باشد ، به زعم خودم … راه کوتاه می شود وقتی که خودت با ندایی مرا به خود می خوانی … گاهی یادم می رود این تویی که همیشه مرا می خوانی و گرنه دقیقه ها و ساعت های بی شماری بود که در… بیشتر »
نازد به خودش خدا که حيدر دارد دريای فضائلی مطهر دارد همتای علی نخواهد آمد والله صد بار اگر کعبه ترک بردارد عید غدیر خم،بزرگ ترین عید مسلمین بر شما دوستان گرامی تبریک و تهنیت باد. بیشتر »
در این روزهای زیبا و پربرکت آدم دلش نمی خواهد خبرهای بد و ناگوار بشنود . خبرهایی که قلب آدم را می فشارد. مادرم همیشه می گفت زن و شوهر همیشه نباید سنگ یک مَن باشند گاهی یکی باید نیم مَن شود، گاهی یکی باید کوچک شود، یکی باید سنگ زیر شود، یکی باید… بیشتر »
پیامبری از کنار خانه ما رد شد. باران گرفت. مادرم گفت: چه بارانی می آید. پدرم گفت: بهار است و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است. پیامبری از کنار خانه ما رد شد. لباس های ما خاکی بود. او خاک روی لباس هایمان را به اشارتی تکانید. لباس ما… بیشتر »
آهای گل من ! چه ساده عاشق حرف های قشنگت شدم؛ (ی مکث کوچولو) تو را در حضور همه دوست دارم بیشتر »
نامه های خط خطی خورشید روایت دلبری انسان 250 ساله ! بیشتر »
پیامبری از کنار خانه ما رد شد ؛ سلام بر ابراهیم فریادگر توحید! بیشتر »
روایت دلبری آن بیست و سه نفر غیر قابل چاپ ! بیشتر »
مسافر کربلا حواست با منه ؟ یا تو یا هیچکس… بیشتر »
قصه، قصه ی دلدادگی ست! فرقی ندارد برای خواهر باشد یا برای برادر؛ قصه عشق است؛ قصه شوق نفس های بندگی در حریم پاک عشق! قصه بال زدن های ملائکه در جای جای این مسیر؛ هوا، هوای عشق است و نسیم عشق وزیدن گرفته؛ اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الإمام… بیشتر »
فریاد می کشد با همان صدای گوش خراشِ نتراشیده اش! انگار کسی نیست تا فریادش را خاموش کند . این روزها کمتر دلم می خواهد صدایش را بشنوم؛ خودش می داند برای چه ! با بی میلی بلند می شوم و سمتش می روم؛ تازگی ها اسم مخاطبم را نشان نمی دهد و برایم تعدادی ارقام… بیشتر »
استاد گفت: برای شروع درس امروز تمرکز حواس نیاز هست پس چشم هایتان را ببندید و … چشم هایم را بستم؛ استاد گفت: به هیچ چیز فکر نکنید و فقط به نفس کشیدنتان فکر کنید؛ و من به هیچ چیز فکر نکردم مگر به صدای قدم های تو ؛ مگر من جز آمدنت از خدا چه می… بیشتر »
با سستی از خواب بیدار شده و داره مرتب نق می زنه! می خندونمش و بهش یادآوری می کنم کارهای امروزش را. با کلی معطلی از رختخواب بلند میشه و آبی به صورتش می زنه. امروز قراره سه آیه باقی مونده از حفظش را به سرانجام برسونه. هنوز یک ربع نیست که مشغوله. با ی… بیشتر »
خدایا چه بسیار است تمنای دلم! چه بسیار است آرزوهای دور و درازم! و چه بسیار آرزوی دست یافته دوستانم و حس غریب حسادت! چه راه ها که رفتم و نرسیدم و چه ظن و گمان ها که در قلبم سایه افکند… بارالها ! یاد بزرگی ات، اندیشه در توانایی ات و چاره سازی… بیشتر »
با خوشحالی ازم اجازه می گیره و با دوستش تماس می گیره . صداشو می شنوم . اول با دوستش سلام احوالپرسی می کنه و بعد ی سؤال درسی ازش می پرسه. حرفش تموم شد، گفتم الان گوشی را میذاره و میاد سمت من . شنیدم که می گفت : پریااااا؟ واسه سحر بیدارت کنم ؟ کنجکاو… بیشتر »
حکیم عمر خیام نیشابوری که نام کامل وی غیاثالدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری ست؛ (كه غياثالدين لقب، ابوالفتح كنيه، عمر بن ابراهيم نام شخصي و نيشابوري دال بر اصالت تعلق او به شهر نيشابور است.) زادهی ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ در نیشابور –… بیشتر »
اینقدر تند تند کارهایمان را انجام داده بودیم که می ترسیدیم آخر سر هم دیر به فرودگاه برسیم؛ به محض شنیدن اذان ظهر، ناهار خورده و نخورده نمازمان را خواندیم .آقا، سریع نت گوشی را روشن کرد و اینترنتی درخواست تاکسی دادیم ؛ بماند که نزدیک یک ربع تا بیست… بیشتر »
ماهی را از آب گرفتند تازه بود انسان را به خاک سپردند، تازه شد. مرگ هم بازی عمر است تا روزی که یکی بگوید «یادم تو را فراموش» پرواز روح چتر نجات نمی خواهد چون دیگر زمینی در کار نیست . اذان خوبان سه «اشهد» دارد و دعای قنوتشان تقدیم جان به جانان است.… بیشتر »
گاهی دلتنگ که می شوم، نمی خواهم دلتنگی ام آرامش اطرافیانم را به هم بریزد؛ برای همین دلتنگی هایم را دانه دانه لا به لای تار و پود وجودم پنهان می کنم. یکی از آن ها را گل سری می کنم و آن را لا به لای موهایم فرو می کنم؛ یکی شان را سنجاق سینه ای می کنم و… بیشتر »
یکی از عواملی که حزن و اندوه را برطرف می کند، ایمان به قضا و قدر الهی است و اصل بندگی تسلیم بودن در مقابل خداست. یعنی به آنچه خدای متعال از خوب و بد ، تلخ وشیرین در تقدیر ما قرار داده است رضایت کامل داشته باشیم. تقدیرات دو نوع هستند : یکی تقدیراتی… بیشتر »
چنان با اعتماد به نفس می گوید : همین که من می گویم ، تو به حرف من عمل کن و نتیجه اش را ببین . خطابش با زهرا خانم عروس صدیقه خانم بود. چند وقتی است که با همسرش مشکل پیدا کرده و می خواهد با دو تا بچه قد و نیم قد از او جدا شود. بنده خدا زهرا خانم، زن… بیشتر »
شاید نیازی به نوشتنش نباشد اما … می شود گفت قریب به هشتاد درصد بازدید از وبلاگم به یک مطلبی ختم می شود که برای من خاطره ای بس دردناک به همراه دارد … نمی دانم حسی را که وقت نوشتنش داشتم به مخاطبم منتثل می شود که هنوز دوست دارد چند بار و… بیشتر »
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی به صحرا رو که از دامن… بیشتر »
همینطور که تکیه بر تخت پر ابهت پادشاهی اش زده بود، گفت: می دانیم که اکنون ما پادشاه قلب مهربان تو شده ایم و حالا حالاها از این تخت پایین بیا نیستیم !!!! گفتیم : آری سرورم ! می خواستیم کمی هم تملق گویی کنیم؛ اما راستش را بخواهی زیاد مطمئن نبودیم، آخه… بیشتر »
بسم الله الرحمن الرحیم «ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فی… بیشتر »
بسم الله الرحـــمن الرحیــــم یکی از مهمترین دلایل مطالعه انقلابها، پی بردن به عواملی است که باعث دگرگونی یا ماندگاری انقلاب میشود. آنچه از بیانات رهبر انقلاب اسلامی در رابطه با این موضوع به دست میآید، این است که ایشان بسیار به این نکته (مانایی… بیشتر »
پ.ن: شهادت دردانه نبی صلی الله علیه و آله، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به شما تسلیت عرض می کنم… التماس دعا بیشتر »
ی لبخند دلنشین نشسته بود روی لبهاش ! از اونا که هر چی نگاه می کنی سیر نمیشی ! معلوم بود مهربون تر شده ! می گفت: بچه ها دیدین بارون میاد، آدم خوش اخلاق تر میشه ! بچه ها _ وای !!!! آره دقیقاً مثل امروزٍ شما ! پ.ن1 : این پست با تأخیر مربوط به… بیشتر »
هو الرحیـــــــــم. یادمان میآید در زمانهایی نه چندان دور، موقعی که این بندهی حقیر درگیر درس و بحث بوده و از قضا امتحان مربوطه را هم زیاد نخوانده بودم، به خاطر شریفمان خطور میکرد که ای داد و بیداد! امشب حتماً برایمان مهمان خواهد رسید! از قضا، از… بیشتر »
_نَنَه ! _هان؟ _این زمین روی چیه ؟ _روی شاخِ گاو _گاو روی چیه ؟ _روی ِ ماهی _ماهی رویِ چیه ؟ _رویِ آب _آب رویِ چیه؟ _وای وای ! الهی روده ات بِبُره ، چقده حرف می زنی ، حوصِلَم سر رفت! *** بیشتر »
هو المحبوب در این دنیای بزرگ، افراد برای زندگی نیازمند ارتباط با یکدیگر هستند . به نظرم فرقی نکند دنیای مجازی باشد یا واقعی . به هر حال هر جایی نیازمند روابط و تعاملات خاص خود می باشد . در این مجازخانه ای که من برای خودم ساخته ام با افراد زیادی در… بیشتر »
هو الاول و الآخر ! امروز به لطف دوستی فرصتی بدست آوردم و رفتم سراغ نوشته های قبلی وبلاگم ! یکی یکی شروع کردم به مرور … با خوندن بعضیاشون خندیدم و با خوندن بعضی دیگه اشک ریختم . یادآوری حس و حالی که اونا رو نوشتم، خیلی زیبا بود . چون تموم اونا رو… بیشتر »
لب ما و قصهی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی! تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی! به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام! و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی! وسط «الست بربکم» شدهایم در نظر تو گم دل ما پیاله، لب تو خم،… بیشتر »
روزهاست که حصاری از جنس سکوت به دور خود پیچیده ام … پَرچینی از خاطرات سرد و دور با دورچینی از برگ های زردی که خاطرات سوخته را در آغوش کشیده اند. محبوس شدم در این میان ، بی آن که خود خواسته باشم . دیشب لابلای فانوس ها به دنبال صندوقچه ای، هراسان… بیشتر »
چند روزی ست اینجا، هوای دلم گرفته است می شنوی ؟ صدای سرفه های دلم را ؟ دارد خفه می شود … دود این شهر و آدم هایش راه نفس برایش بسته است . سرخی چشم هایش ، اشکِ روی گونه هایش ؛ می بینی ؟ اینجا دلی سخت به هوایت محتاج است … . پ.ن: نمی… بیشتر »
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در قصه ارباب معرفت, نکته های ناب, احساسی, کتابخوانی, عشقبازی دوربینم
یادمان هست! بگذار بگذریم… به جای نقطه اشک هایمان را می گذاریم و می رویم به امید روزی که حمید با سپاهی از شهیدان در رکاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه رجعت کند تا این بار با هم همسفر جاده آسمانی نجف کربلا باشیم إن شاء الله این همه خط نوشتیم یکی… بیشتر »
هیچ انسانی در هیچ کاری سیر نشده است. هَلوع است. آیا هلوع را می شناسید؟ هلوع، ماهی بود در دریا. حضرت سلیمان علیه السلام یک روز به ذهنش آمد حالا که ما این قدر وضعمان خوب شده است، خوب است ولیمه ای بدهیم. به خدا عرض کرد آیا اجازه می دهی یک روز ولیمه بدهم… بیشتر »
پاییز آمد در میان درختان لانه کرده کبوتر از تراوش باران می گریزد خورشید از غم با تمام غرورش پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می نشیند من با قلبی به سپیدی صبح با امید بهاران میروم به گلستان همچو عطر اقاقی لابه لای درختان می نشینم باشد روزی به امید بهاران… بیشتر »
روحیه تان را خلوت کنید تا بزرگ شود. دنیا را می توان مهمان کرد. با دلتان می توانید برای همه روی زمین دعا کنید. بگویید خدایا! آن سفره ای را که برای من انداخته ای، برای این ها هم بینداز . هر وقت خلوت کردید و چیزی آمد، ریخت و پاش کنید و برای دیگران هم… بیشتر »
در زیارات و کلماتی که از ائمه علیهم السلام راجع به ابوالفضل العباس علیه السلام رسیده است روی دو جمله تأکید شده است؛ یکی بصیرت ، یکی وفا . امام خامنه ای (مد ظله العالی) بیشتر »
سلام آقای دلم یا اباعبدالله عجینه با تو دلم یا اباعبدالله توی عالم لذت حرمت پیچیده همه جا آوازه کرمت پیچیده حسین میگیری دستامو حسین می بینی اشکامو حسین تو قلبم میمونی من لی غیرک حسین بیشتر »
به نام نامی سر، بسمه تعالی سر بلند مرتبه پیکر، بلندبالا سر فقط به تربت اعلی، سجده خواهم کرد که بندهی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر بیشتر »
خلاصه ای از متن خطبه غدیر خم در ابتدای خطبه، پیامبر حمد و ثنای الهی را به جای آورده و دقایقی نسبتاً طولانی، صفات حق تعالی را با بیانی بلیغ برای حاضران بیان فرمود. امر الهی برای ابلاغ امری مهم و نزول آیه تبلیغ. درخواست پیامبر از خداوند برای معافداشتن او… بیشتر »
تنگ غروب وقتی که چراغ آسمون میره تا آروم آروم فیتیله اش را پایین بکشه وقتی پرنده های مهاجر تندتر از قبل پر می زنن تا ی جایی را واسه رهیدن از خستگی پیدا کنن وقتی دونه دونه ماهی ها میرن تا لای بوته های ته دریا قایم بشن وقتی پا میذاری رو ماسه ها و می… بیشتر »
وقتی که چشم شهر به جمال تو روشن می شود اندوه و غم و هر آن چه با اوست فراموش می شود راستش چشمم که به جمالش روشن شد ، بی اختیار این شعر به ذهنم رسید . مدت ها بود شهر ،این زیبایی را به خودش ندیده بود و از این صدای شر شری که نبض زندگی را به دست دارد بی… بیشتر »
سلام بلد نیستم لفظ قلم حرف بزنم اما ، شدم مثل اون قناری دارچینی گوشه قفس که رفته تو لاک خودش … انگار یادش رفته آوازشُ ، انگار ی غمی تو جونش رخنه کرده و اونو عذاب میده …به همسری میگم : چش شده؟ میگه رفته تو لک ! یعنی چی ؟میگه فکر کنم ی دوره… بیشتر »
یا رضا جان کن مدد بر خوانِ تو مهمان منم در شب میلاد تو دل تشنه ی درمان منم دست من از عیدی لطف و شفاعت خالی است پادشاهی ، من گدایم، دست بر دامان منم میلاد عالم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، هشتمین حجت سرمد ، نگین درخشان وطن ، السلطان… بیشتر »
+ : کاش آدما ، حرفی که به زبون می آوردند با کاری که انجام می دادند یکی بود! - : از چه لحاظ ؟ + : از هرررر لحاظ !!! - : سخن خوبی بود !!!!!!!!!! و من مبهوت این گفتگو و پس از اندک زمانی شلیک خنده بخاطر حالت دلجویی خاصّ خواهر کوچیکه ! پ.ن:… بیشتر »
رَبِّ إنّی لِما أنزَلتَ إلَیَّ مِن خَیرٍ فَقیرٌ (قصص ،۲۴) ای پروردگار من به آن چه از خیر بر من نازل می کنی نیازمندم . پ.ن : ی جاهایی تو زندگی ، ی چیزایی از خدا می خواهیم که نمی دونیم خیره یا شر … اصرار می کنیم و طلبکارانه از خدا می خواهیم که… بیشتر »
اون روز از همیشه نگران تر بودم . ی حس عجیبی همراه با تلاشهای هر روزش همراه شده بود. نمی دونستم چی باید بهش بگم و چجوری باهاش روبرو بشم …آخه من هر روز باهاش حرف می زدم و باهاش زندگی می کردم . واقعاً نمی دونستم اون چه فکری در مورد من داره و یا حتی ،… بیشتر »
این که دانشگاه رفته باشی و مدرک تحصیلی بالایی داشته باشی یا حتی دکترا گرفته باشی ، اما ندونی با بزرگترت و یا حتی با بچه ها چطوری حرف بزنی و قلبت این قدر کوچک باشه که تحمل هیچ چیز کوچکی را نداشته باشی که هنر نکردی جانم ! به مداد نگاه کن ! ی استوانه… بیشتر »
سکوت کردی و این ، اول شنیدن بود سکوت کردن تو ، لب گشودن من بود به چشم های تو سوگند می خورم که دلم به بازگشتن تو ، ماندن تو ، روشن بود من و تو در نظر دوست چون گُلیم و بهار همین علاقه ی ما خار چشم دشمن بود تو دل بریده ای از من چنان که رود از کوه… بیشتر »
زین ماتمی که چشم ملائک ز خون تر است گویا عزای صادق آل پیغمبر است. پ.ن: شهادت جانسوز رئیس مذهب شیعه ، امام جعفر صادق علیه السلام را به تمام شیعیان جهان تسلیت عرض می کنم بیشتر »
از سر شب شوق رفتن به مسجد را داشت.ی جور بی قراری باهاش همراه بود. مدام سؤالش این بود که کِی میریم ، دقیقاً چه ساعتی ؟ خیلی دوست داشتم و دارم که بدونم چه حسی داشت ، آخه اون که سنی نداره و مثل ما آدم بزرگ ها کوله بارش سنگین نیست . وضو گرفتیم و عازم رفتن… بیشتر »
روزها از پی هم می گذرند و من همچنان در خیال خام خود منتظرم! منتظر لحظه ای ناب ! لحظه ای برای اِنابه ، لحظه ای برای بازگشت…! و همین که دلخوش می شوم به نگاهت …. آه !!! خدایا چه می شود مرا ؟! راهی که روشن ، دری که باز و من که آماده… بیشتر »
و چه روز ها که برای دلم دارویی اشتباهی تجویز کردم ! ای طبیب دل بیمار من ! پ.ن : شنیدید میگن نباید بدون تجویز پزشک دارو مصرف کنید ؟ یا این که اگه کسی درد مشابه تو را داشت ، نباید داروی اونو واسه خودت تجویز کنی ؟ بیشتر »
نویسنده : مظفر سالاری هاشم پسری است که با پدربزرگش که زرگر معروفیست در شهر حلّه (یکی از شهرهای عراق) زندگی می کند.هاشم از لحاظ ظاهر ، پسر بسیار زیبایی است و به گفته برخی شبیه شاهزادگان ایرانیست. او در زرگری طراح و سازنده ی قابلی است . هاشم عاشق دختری… بیشتر »
دیکتاتور مادری است که به دختر دلبندش که تکلیف شده است و حجاب کامل دارد ، نمی گوید :دخترم روسری ات را موقع بازی کردن در پارک بردار ، گرمت می شود !!! دیکتاتور مادری است که وقتی دختر دلبندش می خواهد همه روزه هایش را بگیرد (و می گیرد) نمی گوید که عزیزم… بیشتر »
پشت چراغ قرمز ،خانم خیلی راحت توی ماشین نشسته ،گرمش میشه و خیلی سریع روسری اش که فقط قسمت وسط سرش را پوشانده از سر برمی داره …از تعجب نزدیکه شاخ در بیارم… به این فکر می کنم که بیشتر این افراد وقتی در مورد رعایت کردن حجاب باهاشون حرف می… بیشتر »
آدم ها همیشه نیاز به تازه شدن دارند ، نیاز دارند تا روح خسته و رنجورشون را جلا بدهند. گاهی می شود این تازه شدن ها با خواندن یک کتاب خوب که مدت هاست توی قفسه،بلا استفاده، جاخوش کرده ، حاصل بشود . گاهی نوشتن جمله هایی که دوست داری بشنوی ؛ گاهی بوییدن یک… بیشتر »
آن آچارفرانسه ی شیطان، آن اچ آی وی ایمان، آن مام پلیدی ها، آن فادرِ بدی ها، آن رذیله ی اخلاقی، آن ضایع تر ز چاقی، آن سوتی شخص حرّاف، ابوالمعاصی دروغ بن لاف ( درازَالله دماغَه همچون پینوکیو ابن ژپتو )، زعیم قبیله ی گناهان بود . نقل است در کودکی او را… بیشتر »
از بس که دویده بودم دیگه رمقی برای پاهام نمونده بود . از بین تمام اون آدما از بین همه ی اون خونه ها ، مغازه ها ، از بین همه کوچه و خیابونای شهر، حتی از بین همه ی گل های توی پارک گذشته بودم … حتی از روبروی اون پنجره آهنی قرمزی که کنارش ی نارون… بیشتر »
تازه از مدرسه به خونه اومده بود .خیلی غمگین و گرفته به نظر میومد . با دیدن قیافه اش فهمیدم بازم ی کاری کرده … مظلومانه نگام کرد و سرشو زیر انداخت . پیش خودم گفتم بازم ی دسته گل به آب دادی و میخوای لاپوشونیش کنی ؟! اینجور وقت ها سعی می کنم سکوت… بیشتر »
خداوندا ! اگر در کار تو چون و چرا کردم ، خطا کردم و گر در ناامیدی تکیه جز بر کبریا کردم ، خطا کردم اگر جز بر تو دل بستم به لذت های این دنیا ، حلالم کن و گر دل را به عشق نازنینان مبتلا کردم ، خطا کردم اگر اسمی به جز اسم تو آمد بر زبانم ، من پشیمانم و… بیشتر »
سخت است با خنده برایت دردهایم را بگویم و تو فقط خنده های مرا ببینی ! پ.ن۱: هزار صحبت ناگفته در نگاه من است ،ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست ! پ.ن۲: بازم امروز ،خودم، خیلی بد ، زدم تو بُرجَکِ دلم ….:((( پ.ن۳:خدایا تویی پناهِ من ، مرا… بیشتر »
وقتی می خواستم اونا را به خونه بیارم ،غرق غنچه بودند . خونه که اومدند با ناز و نوازش من و نگاه خورشید خانم و غزل خوندن های آب توی آب پاش هم غنچه ها وا نشدند … ی روز با خودم گفتم شاید این دردونه ها خونشونو دوست ندارند .زود دوتا گلدون بزرگ و ی… بیشتر »
برزخ همین جاست ! جایی که تمام من ، همه ات را کم دارد ! مرا در برزخ رها نکنی … پ.ن : یا أنیسَ من لا أنیسَ له … بیشتر »
چه حس خوبیه ! وقتی آدم دوباره روزهای تحصیلی را تجربه می کنه ! بعد از مدت ها سبک سنگین کردن تصمیم گرفتم برم و تو کلاسهای مکالمه عربی حوزه ثبت نام کنم .ی حسّ خوبی بود وقتی امروز دوباره سر کلاس نشستم . همون کلاسی که سال اول حوزه بودیم . جلسه دومم بود و… بیشتر »
خدای مهربانم ، دلم را آرام گردان ! بیشتر »
یا کریم الصّفح ! هر بار که نگاش می کرد ، ته دلش خالی می شد و ی حس خجالت زدگی تو وجودش ،عمیق می نشست . باورش سخت بود اما خب اتفاقی بود که نباید می افتاد و افتاده بود . بهش گفته بود که اونو می بخشه و همه کارش را ندید می گیره به فلان شرط… قبول کرده… بیشتر »
هو الحی الذی لا یموت ! چهل، پنجاه ساله به نظر می رسید .ی خانم به نظر دنیا دیده و زحمت کشیده! اومده بود تا تسلی خاطر بازماندگان تازه گذشته باشه . با همسر فرد فوت شده مرتب حرف می زد و دلداریش میداد . راستش از این فاصله ای که داشتم درست متوجه نمی شدم… بیشتر »
تقریباً ده روز بود که مهمون خونه ما شده بود . تو این ده روز من هر روزم را با اون سر می کردم ، باهاش حرف می زدم و ترگل ورگلش می کردم و خلاصه ی جورایی واسم عزیز بود . اون شب دو تا خانواده مهمون ما بودند که ی جورایی هم دوست بودن هم فامیل . شب ،بعد از… بیشتر »
همیشه این ماه که میشه ی عالمه خاطره تو دلم زنده میشن … انگار قصد هم ندارن تا به این زودی دست از سرم بر دارن . روبروش می ایستم و زل می زنم به چشماش ، ته این چشما ،ی غم بزرگی نشسته . باهاش حرف می زنم و یکی یکی دست خاطره هاشو می گیرم و از دلش بیرون… بیشتر »
بايد از فقدان گل، خونجوش بود در فراق ياس، مشکی پوش بود ياس ما را رو به پاکی می برد رو به عشقی اشتراكی می برد ياس يک شب را گل ايوان ماست ياس تنها يک سحر مهمان ماست بعد روی صبح، پرپر می شود راهی شبهای ديگر می شود ياس مثل عطر پاک نيّـت است ياس استنشاق… بیشتر »
هو الرزّاق! سلام همسایه ! خدا قوت ! بنده همسایه شما، مسجد هستم . حال و احوال شما چطوره ؟ اوضاع بر وفق مراد هست؟ امیدوارم که روزگار به کامتون و دلتون شاد باشه و اگر هم فکر می کنید اینجور نیست دعا می کنم اوضاع زندگیتون رو به راه بشه و قطار زندگیتون رو… بیشتر »
همیشه وقتی مشغول به کاری هستم مخصوصاً وقتی میام اینجا، همه حواسش معطوف می شود به من ! امروز هم مثل همیشه ! یکی از دوستان مطلبی در مورد بغل کردن فرزندان در وبلاگش گذاشته بود ، با دقت تمام می خواندمش که یهو سر و کله اش پیدا شد ؛ ماااااااااااادر ؟… بیشتر »
نمی دانم، دقیقاً از کِی، چه زمانی، گُمَت کرده بودم، از کِی فراموشت کرده بودم؛ از روزهای کودکی ام، در ازدحام کوچه های مدرسه و هیاهوی خطاهای بچه گانه ام ؛ یا نه، از روزهای نوجوانی و شور و شوق رسیدن به رؤیاهای بی حد و مرزش، از روزهای جوانی ام ،در همهمه ی… بیشتر »
آن روز هم مثل همیشه حواسش به همه چیز بود الّا آن اصل کار … بار اولش نبود که به دنبال این کار می رفت . هر دفعه می گفت: خدا این بار، بار آخره ، دیگه تکرار نمی کنم … با تمام بدبختی هایش باز هم شیرینی اش را به جان می خرید . بارها کسی در درونش… بیشتر »
هوا گرگ و میش بود ،نه تاریک! نه روشن! باید هر چه سربعتر خودم را به خانه می رساندم . هر زمان که آدم عجله دارد این راه هم آنقدر طولانی می شود که دمار از روزگار آدم در می آورد … خانه مان انتهای یک خیابان تاریک و کوچه شماره ده قرار… بیشتر »
هو المحبوب گاهی اوقات اصلأ نمی دونی چه حالی داری ، میری تو خودت و رو موج نگرونی هات تاب می خوری . گاهی غرق در خاطره هات میشی و بعضی وقت ها با یکی از اونا درگیر ؛ احساست قابل وصف نیست؛ نه غمش نه شادی ش ی جورایی می دونی کسی نمی تونه حالت را عوض کنه نه… بیشتر »
و هلال صبـــر ، از افق آغـــوش زهـــرا، طلوع کرد ! مـــاه زاده ای که یک جرعه از نگـــاهش در بســـت تا خـــدا پـــروازت می دهـــد! قـــدم ســـر چشـــم؛ حضـــرت صبـــور ! پ.ن : میلاد حضرت زینب سلام الله علیها و روز پرستار را به همه عزیزان تبریک… بیشتر »
خیلی دوستش داری ! می دانم ، بیشتر از هر چیزی که بتوان تصور کرد . آن قدر که گاهی فقط عاشقانه نگاهش می کنی. با هر چیزی می خواهی خودت را به او نشان دهی ؛ خودت را ، عشقت را. همیشه کنار اسمش یک «جانم» می گذاری . برایش زندگی می بافی ،چای می ریزی تا او چایی… بیشتر »
ایرانم ، تسلیت ! هم نوا با قلب های پر دردتان سرشار از غمم… بیشتر »
هو الجمیل ! امروز مثل روزهای دیگر کارهای زیادی برای انجام دادن داره ؛باید بچه را مدرسه ببره، بانک بره، خرید خونه انجام بده، تازه شب هم مهمون داره … موعد اجاره خونه هم سر اومده و باید فکر ی جای دیگه باشه …خیلی دنبال خونه گشته اما همه ،پول… بیشتر »
موجودات نیمه شناخته ای که نمی دانم از فضا آمده اند یا از ماورای جهان … خیلی زود جایشان را در میان قلب آدم ها باز کردند و آدم ها شدند وابسته ایشان ! حالا دو سه روزی است که این موجودات نیمه شناخته دچار نوعی خاموشی یا بهتر است بگویم : فیلترینگ… بیشتر »
در هیاهوی آدم ها و شلوغی خیابان نظرم را به خودش جلب کرد ؛ پسری بیست ساله به نظر می رسید، قیافه معصومانه ای داشت اما یک چیزی این معصومیت را خیلی سریع از ذهن آدم پاک می کرد … یاد بچه های بیش فعال افتادم ، دو سه تای آن ها را در فامیل داشتیم… بیشتر »
ای ششم پیشوای اهل ولا خلق را رهبری به دین هدی پای تا سر خدا نمایی تو هم ز سر تا به پای صدق و صفا ولادت امام جعفرصادق علیه السلام و نبی اکرم ، حضرت محمد صلی الله علیه و آله بر تمام مسلمانان جهان مبارک ! بیشتر »
سامرا از غم تو جامه دران است هنوز چشم “نرگس” به جمالت نگران است هنوز دل شهزاده ی روم، آینه ی دلبریت تاک ها مست تو و این لقب عسکریت قاسم صرافان بیشتر »
بی تاب بود و بی قرار … سراسیمه از پله ها بالا و پایین می رفت ؛ انگار ذهنش درگیر چیزی بود. گاهی کنار پیش خوان می آمد و از مسئول آن چیزی می پرسید . شاید ده بار پله ها را بالا و پایین رفت و در نهایت وسط سالن نشست و با صدای بلند شروع به گریه… بیشتر »
بعضی وقتها بعضی اتفاقات باعث می شود که آدم فکر کند دنیا به آخر رسیده ! اما پشت پرده نکته هایی هست که از آن ها بی خبر است …و شاید خدا در این ناگواری ، تقدیری زیبا برایش رقم زده است . حالا اگر زمان بگذرد و با نشانه ای بفهمد که آن اتفاق آن قدر ها… بیشتر »
سال هاست که بید مجنون ِ کنار حوض، مجنون است؛ او مدت هاست گیسوان پریشانش را، رقصان به لب های حوض مدوّر میان حیاط به دست باد می سپارد … مدت هاست ماهی های کوچک حوض، هر روز عطر نفس های کاشی های فیروزه ای را نفس می کشند و با آهنگ شاخسار مجنون،… بیشتر »
یکی بود ، هنوزم هست ! نوشته پشت شیشه یک ماشین بود که توجه من را به خودش جلب کرد … خیلی بهش فکر کردم که این جمله چه معنی می تواند داشته باشد . تو قصه ها همیشه می گفتند : یکی بود ، یکی نبود ! به ذهنم رسید شاید راننده منظورش از «یکی» ، معشوقه اش… بیشتر »
یکی از دغدغه های انسان مؤمن و حتی انسان عاقل در امور شخصی و اجتماعیش این است که آیا کاری که من انجام می دهم به صلاح و خیر من هست یا خیر ؟ ♦ خَیر از لحاظ لغوی به معنای اَخیَر (بهترین) و برخی می گویند خَیر بر وزن فَعل می باشد و صفت مشبهه می باشد . پس آن… بیشتر »