قصه، قصه ی دلدادگی ست! فرقی ندارد برای خواهر باشد یا برای برادر؛ قصه عشق است؛ قصه شوق نفس های بندگی در حریم پاک عشق!
قصه بال زدن های ملائکه در جای جای این مسیر؛ هوا، هوای عشق است و نسیم عشق وزیدن گرفته؛
اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الإمام التقی النقی و حجتک علی من فوق الأرض و تحت الثری الصدیق الشهید صلاة کثیرة تامة زاکیة متواصلة المتواترة المترادفة کأفضل ما صلیت علی أحد من أولیائک.
همه دست به روی سینه به احترام و ادب به سمت مشهد الرضا علیه السلام… از این هوا دلرباتر هوایی نیست؛
این سوی حریم، مادری لبخندزنان به سمت تو می آید؛ انگار حرفی برای گفتن دارد؛ سراپا گوش می شوی؛ می گوید: خادم الرضایی؟ از مشهد آمدی؟ سلام مرا، ویژه به آقا برسان؛ بگو آقاجان دلم برایتان خیلی تنگ شده است؛ اشک که در چشمانش می دود، با گریه و لبخند می گوید: پنج شش سالی ست که مشهد نرفته ام؛ دوباره التماس دعا می گوید و می رود.
کمی آن سوتر خانم جوانی از میان همهمه ای بیرون می آید، با شوق به سمت تو می آید؛ بانو خوش به حال شما، خوش به حالتان که خادم الرضایید؛ سلام مرا به آقا برسان!
دخترکی همراه با مادرش؛ می گوید : هوای اینجا هوای حرم است، انگار در آن صحن و سرا راه می روی ؛ معلوم است که دخترک دلش را حوالی حرم جاگذاشته است.
قصه دلدادگی زن و مرد، کودک و بزرگ، پیر و جوان نمی شناسد، انگار پسر روی ویلچر هم شِفای پاهایش را همین جا میان این همه دلدادگی می خواهد …
و من باز دلم هوایی مشهدت شده است آقاجان؛ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی…
پ.ن: خاطرات خادم الرضا شدنم ؛
سلام.
خوش اومدین!
این بار باید واقعا گفت،شما ازمشهد اومده اید؟
خادم الرضا ع هستید؟
اینبار در موردتون صدق پیدا می کنه!
لطف امام ، مشمولتون،
و …..خسته نباشید، تقدیمتون.
د.