چند روزی ست اینجا، هوای دلم گرفته است
می شنوی ؟ صدای سرفه های دلم را ؟
دارد خفه می شود … دود این شهر و آدم هایش راه نفس برایش بسته است .
سرخی چشم هایش ، اشکِ روی گونه هایش ؛ می بینی ؟
اینجا دلی سخت به هوایت محتاج است … .
پ.ن: نمی خوام بیام اینجا و بگم جامانده ام آقا … همه دارن میان سمت تو …
من، اینجا با این غل و زنجیرها زمین گیر شدم … آقا جان ؟ آقا جان؟ بطلب …
سلام
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ
السلام علیک یا مادر
ابری ست کوچه کوچه دل من، خدا کند
نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بُغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
با واژه های از رمق افتاده آمدم
می خواست این غزل به شما اقتدا کند
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات
تا اینکه لای لای تو با او چه ها کند
مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند
با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
می رفت تا برای ظهورش دعا کند
از کوچه ها گذشت … و باران شروع شد
پایان شعر بود که توفان شروع شد
حسن بیاتانی