همیشه وقتی مشغول به کاری هستم مخصوصاً وقتی میام اینجا، همه حواسش معطوف می شود به من !
امروز هم مثل همیشه !
یکی از دوستان مطلبی در مورد بغل کردن فرزندان در وبلاگش گذاشته بود ، با دقت تمام می خواندمش که یهو سر و کله اش پیدا شد ؛
ماااااااااااادر ؟ مااااااااادر؟ مااااااااادر؟ هنوز به اتاق نرسیده شروع کرد به حرف زدن که امروز در مدرسه چه شد و کی چی گفت و …
اول خواستم به کارم ادامه بدهم و گوش دادن به او را موکول کنم به بعد اما بعد …
جااااانم عزیزم ! او را در آغوش کشیدم و با عشق زیاد بوسیدم … نگاهم کرد و گفت : مادر ؟ حرفم را می زنم و زود می روم .گفتم بگو من سراپا گوشم برای تو …
حرف هایش که تمام شد ( شاید دو یا سه دقیقه بیشتر طول نکشید!) مرا بوسید و از آغوشم جدا شد ؛
_میرم بقیه مشق هامو بنویسم …
حالا اثر نوشته دوستم را دقیقاً حس کردم …
کودکم کمی آغوش با طعم عشق و بوسه می خواست؛ الان همه حواسش به مشق هایش است !
پ.ن1: اول این که خدا را شکر به خاطر این نعمتی که به من عطا فرموده .
پ.ن2: دوم این که وقتی مرا مادر صدا می زند، دلم می خواهد پرواز کنم !َ
بچه ها تو اون لحظه فقط توجه می خوان :) … همیشه این کار را کن…