یا کریم الصّفح ! هر بار که نگاش می کرد ، ته دلش خالی می شد و ی حس خجالت زدگی تو وجودش ،عمیق می نشست . باورش سخت بود اما خب اتفاقی بود که نباید می افتاد و افتاده بود . بهش گفته بود که اونو می بخشه و همه کارش را ندید می گیره به فلان شرط… قبول کرده… بیشتر »