از بس که دویده بودم دیگه رمقی برای پاهام نمونده بود . از بین تمام اون آدما از بین همه ی اون خونه ها ، مغازه ها ، از بین همه کوچه و خیابونای شهر، حتی از بین همه ی گل های توی پارک گذشته بودم … حتی از روبروی اون پنجره آهنی قرمزی که کنارش ی نارون… بیشتر »