استاد میگفت: «ده سال بود دنبال یک کتاب میگشتم تا بالاخره پیدایش کردم و آن را خریدم. و بعد به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها رفتم. چون آن روزها حالاتی بس عارفانه!!! داشتم، کتاب را را کنار دستم گذاشتم و دو رکعت نماز خواندم و در سجده گفتم خدایا بگیر… بیشتر »
کلید واژه: "خدا"
ی لبخند دلنشین نشسته بود روی لبهاش ! از اونا که هر چی نگاه می کنی سیر نمیشی ! معلوم بود مهربون تر شده ! می گفت: بچه ها دیدین بارون میاد، آدم خوش اخلاق تر میشه ! بچه ها _ وای !!!! آره دقیقاً مثل امروزٍ شما ! پ.ن1 : این پست با تأخیر مربوط به… بیشتر »
از بس که دویده بودم دیگه رمقی برای پاهام نمونده بود . از بین تمام اون آدما از بین همه ی اون خونه ها ، مغازه ها ، از بین همه کوچه و خیابونای شهر، حتی از بین همه ی گل های توی پارک گذشته بودم … حتی از روبروی اون پنجره آهنی قرمزی که کنارش ی نارون… بیشتر »
خداوندا ! اگر در کار تو چون و چرا کردم ، خطا کردم و گر در ناامیدی تکیه جز بر کبریا کردم ، خطا کردم اگر جز بر تو دل بستم به لذت های این دنیا ، حلالم کن و گر دل را به عشق نازنینان مبتلا کردم ، خطا کردم اگر اسمی به جز اسم تو آمد بر زبانم ، من پشیمانم و… بیشتر »
نمی دانم، دقیقاً از کِی، چه زمانی، گُمَت کرده بودم، از کِی فراموشت کرده بودم؛ از روزهای کودکی ام، در ازدحام کوچه های مدرسه و هیاهوی خطاهای بچه گانه ام ؛ یا نه، از روزهای نوجوانی و شور و شوق رسیدن به رؤیاهای بی حد و مرزش، از روزهای جوانی ام ،در همهمه ی… بیشتر »