نگــــاه خـــــدا...

ورودخانه

مطالب پر بازدید

  • لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
  • خدا با توست!
  • خدایا رحمتت دریای عام است...
  • پاییــــــــــــز آمـــــــــــد!
  • حکیم عمر خیام نیشابوری
  • یادت باشد...
  • شمعدانی ها دیگر عاشق نشدند !
  • سنگ نیم من!!!
  • دروس الاشیاء !
  • قلقلک خاطرات
شما هم به چشم و نظر معتقدید؟
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در درد دل, چالش

 

تقریباً ده روز بود که مهمون خونه ما شده بود . تو این ده روز من هر روزم را با اون سر می کردم ، باهاش حرف می زدم و ترگل ورگلش می کردم و خلاصه ی جورایی واسم عزیز بود . اون شب دو تا خانواده مهمون ما بودند که ی جورایی هم دوست بودن هم فامیل .

شب ،بعد از خوردن شام با خانم ها داخل آشپزخونه مشغول گفتگو و بگو بخند شدیم . راستش نمی دونم چرا دلم نمیخواست کسی متوجه اش بشه ولی خب نشد که نشد .

از هر دری سخنی و کلامی وارد شد و آخر سر رسید به دوست جان ما ! یکی از خانم ها با لحنی که خالی از حسرت و شکایت هم نبود ،گفت آخی ما هم ی دونه مث اینو داشتیم ولیییییی خُشکییییید !!! ی لحظه همه سکوت کردیم ،بعد اون یکی گفت : فلانی؟ فردا منتظر خشکیدنش باش ! من که ته دلم خالی شده بود با ی غمی نگاهی به نازنینم کردم و گفتم نه امیدوارم اتفاقی نیفته …

اونشب مهمونا رفتن و من مثل هر شب نازنینم را بوسیدم و چون می دونستم تشنه است به اندازه ی ته لیوان بهش آب دادم . دو روز نگذشته بود که حس کردم بوی بدی توی آشپزخونه پیچیده ،هر چی اطراف را نگاه کردم چیزی ندیدم . ی مرتبه ، چشمتون روز بد نبینه ! دیدم گل بیچاره من برگهاش آویزون شده و رنگش مثل لجن شده .

یادم افتاد به حرف دوستم ؛ فلانی فردا منتظر خشکیدنش باش ! واااییی چقدر دردناک بود . اون حالا عضوی از اعضای خانواده چند نفری ما بود و من از دست داده بودمش (ناگفته نمونه که من همه گل های خونه ام را دخترم یا پسرم صدا می زنم ).

حالا نمی دونم واقعاً گل نازنین من نظر خورده بود یا …

هر چند بعد از دست دادنش یکی دیگه را جایگزینش کردم اما هنوز معتقدم که سوگلی من نظر خورده ! شماهام موافقید ؟

 

چشم زخم گل، کاکتوس 11 نظر »
واگویه های من و یکی !
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در درد دل, احساسی, دلنوشته هام

همیشه این ماه که میشه ی عالمه خاطره تو دلم زنده میشن …

انگار قصد هم ندارن تا به این زودی دست از سرم بر دارن .

روبروش می ایستم و زل می زنم به چشماش ، ته این چشما ،ی غم بزرگی نشسته .

باهاش حرف می زنم و یکی یکی دست خاطره هاشو می گیرم و از دلش بیرون می کشم 

ی قطره اشک میفته روی گونه اش ، با سرانگشتم راهشو سد می کنم ،

دستمو می گیره و میگه : دلم به اینا خوشه …

ی لحظه ساکت میشم ، تا اون حرف بزنه ؛

می دونم تو دلش ی دریای طوفانیه و هر لحظه ممکنه منو هم با خودش ببره .

واژه ها یکی یکی مث تیله های رنگی رنگی می غلتن و آروم آروم میان سمت من ،

دونه دونه می گیرم و میذارمشون توی تنگ بلوری قلبم .

واسه یکی ،یکیشون شعر می بافم و تنشون می کنم … می دونم اونم این کارو دوست داره !

یکی از این تیله ها رنگش با بقیه فرق داره انگار ، چون ی مرتبه ساکت میشه و زل می زنه تو چشمام 

بهش میگم , می دونم ، می فهمَمِت ! انگار منتظر همین حرف بود …

دستشو می گیرم و با چشمام باهاش حرف می زنم ، فقط اونه که حرفای منو می فهمه .

این روزها کار دلم شده این … گاهی فقط و فقط اون می تونه منو آروم کنه …

.

.

.

آخرش می رسم به تو !  

 

 

پ.ن۱: دلداری های من و خودم ،شیرین ترین لحظه هایی که دارم .

پ.ن۲: «تو» زیباترین داشته منی ! ألا بِذِکر اللهِ تَطمَئنُ القلوب .

 

 

 

ألا بذکر الله تطمئن القلوب 16 نظر »
در فراق ياس
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در مناسبت ها, شعر

 

 
بايد از فقدان گل، خونجوش بود

در فراق ياس، مشکی پوش بود

ياس ما را رو به پاکی می برد

رو به عشقی اشتراكی می برد

ياس يک شب را گل ايوان ماست

ياس تنها يک سحر مهمان ماست

بعد روی صبح، پرپر می شود

راهی شبهای ديگر می شود

ياس مثل عطر پاک نيّـت است

ياس استنشاق معصوميّـت است

ياس بوی حوض كوثر می دهد

عطر اخلاق پيمبر می دهد

حضرت زهرا دلش از ياس بود

دانه های اشكش از الماس بود

داغ عطر ياس زهرا زير ماه

می چكانيد اشک حيدر را به چاه

عشق محزون علی ياس است و بس

چشم او يک چشمه الماس است و بس

اشک می ريزد علی مانند رود

بر تن زهرا ، گل ياس كبود

گريه كن زيرا كه دُخت آفتاب

بی خبر بايد بخوابد در تراب

اين دل ياس است و روح ياسمين

اين امانت را امين باش ای زمين

نيمه شب دزدانه بايد در مغاک

ريخت بر روی گل خورشيد، خاک

 

احمد عزیزی

 

پ.ن: شهادت بانوی دو عالم، دخت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به همه دوستداران اهل بیت علیهم السلام تسلیت عرض می کنم .

 

حضرت مهدی (عج)،حضرت فاطمه سلام الله علیها، سرمشق شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها 8 نظر »
نگی که نگفتی !
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در نکته های ناب, درد دل, دلنوشته هام, اشیاء نوشت

 هو الرزّاق!

 

سلام همسایه !

خدا قوت !

بنده همسایه شما، مسجد هستم .

حال و احوال شما چطوره ؟ اوضاع بر وفق مراد هست؟ امیدوارم که روزگار به کامتون و دلتون شاد باشه و اگر هم فکر می کنید اینجور نیست دعا می کنم اوضاع زندگیتون رو به راه بشه و قطار زندگیتون رو ریل موفقیت و خوشبختی سوت زنان به پیش بِره …

غرض از مزاحمت این که می خواستم تا دیر نشده مطلبی را خدمتتون عرض کنم تا بعداً جای گِله و گِله گذاری نباشه !

بعداً که میگم منظورم یوم الحسرته !

ی چیزایی هست که فکر می کنم واستون هم جالب باشه و هم مفید !

اول این که تو اسلام تا چهل تا خونه اون طرف تر هم همسایه محسوب میشه، بخاطر همین اول کار خودمو همسایه معرفی کردم .

دوم این که صاحب من اشتیاق وافری به بنده هاش داره ! از کجا می دونم ؟ ازآن جایی که در حدیث قدسی فرموده : « اگر آنان که از درگاه من روی برتافتند می دانستند که چقدر مشتاق آنان هستم ، هر آینه از شوق جان می سپردند.»

بخاطر همین موضوع، به قدری اهمیت حاضر شدن در نماز جماعت را بالا برده که پیامبر صلی‌الله علیه و آله در این رابطه فرموده: « هنگامی که اذان نماز را شنیدی ، هر چه سریعتر به مسجد بیا ؛ اگر چه سینه خیز باشد. » 

پس اگه ی وقت کسب و کار و مشغله های زندگی و خانواده و گرفتاری های روز مره بین من و شما را فاصله انداخته ، باید بگم که رزق و روزی دست صاحب منه و کلید آسمونا و زمین هم دست او (آیه ۱۲ سوره شوری). پس بهتره حرص زیاد نزنید و برای بدست آوردن دلش سری به خونه اش بزنید .

خوبه بدونید که هر قدمی که به سمت خونه اش بر می دارید ، ده تا حسنه واستون می نویسه و ده تا از گناهاتون رو می بخشه و ده درجه هم مقامتون رو تو بهشت بالا می بره. تازه وقتی در کنار دیگر برادران و خواهران خودتون قرار می گیرید (در صف های نماز جماعت) دلهاتون متعادل میشن و مهربونی بین شما و اونا زیاد میشه .

وقتی تو نماز جماعت شرکت می کنید ثواب یک رکعت نمازتون را آنقدر زیاد می کنه که حسابش از دست فرشته هاش خارج میشه .آرامشی به قلب و جونتون میده که از هر دارو و درمونی بی نیاز میشید !

نتیجه این که دوستی و رفت و اومد با من خیلی خوب و باصرفه است ! هم به درد امروزتون(دنیا) می خوره و هم به درد فرداتون (آخرت) . ناگفته نمونه که خیلی از منافع دوستی با من تو همون روز که گفتم مشخص میشه ! کدوم روز ؟ یوم الحسرت! 

همه اینا رو خدمتتون عرض کردم که بعداً که همدیگه رو زیارت کردیم و خدای ناکرده شاکی شدم ، نگی که نگفتی ! 

منتظرتونم ، برای دیدار خدمتتون زنگ می زنم ، صدای زنگ منو هم که می شناسید …

الله اکبر ، الله اکبر ، الله اکبر ،الله اکبر ، أشهد أن لا إله إلّا الله …

 

 

پ.ن۱ : لَهُ مَقٰالیدُ السَّمٰوٰاتِ وَ الأَرضِ یَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن یَشٰآءُ وَ یَقدِرُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیٖمٌ. آیه ۱۲ سوره شوریٰ.

پ.ن۲: این که مطلبم را با هو الرزّاق شروع کردم ، به نظرم رسید توفیق شرکت در نماز جماعت هم ی رزق محسوب میشه که گاهی نصیب هر کسی نمیشه .

 

اذان و اقامه خانه خدا مسجد نماز جماعت یوم الحسرة 29 نظر »
عشق مادر و فرزندی !
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در نکته های ناب, احساسی, دلنوشته هام

 

همیشه وقتی مشغول به کاری هستم مخصوصاً وقتی میام اینجا، همه حواسش معطوف می شود به من !

امروز هم مثل همیشه !

یکی از دوستان مطلبی در مورد بغل کردن فرزندان در وبلاگش گذاشته بود ، با دقت تمام می خواندمش که یهو سر و کله اش پیدا شد ؛

ماااااااااااادر ؟ مااااااااادر؟  مااااااااادر؟  هنوز به اتاق نرسیده شروع کرد به حرف زدن که امروز در مدرسه چه شد و کی چی گفت و …

اول خواستم به کارم ادامه بدهم و گوش دادن به او را موکول کنم به بعد اما بعد …

جااااانم عزیزم ! او را در آغوش کشیدم و با عشق زیاد بوسیدم … نگاهم کرد و گفت : مادر ؟ حرفم را می زنم و زود می روم .گفتم بگو من سراپا گوشم برای تو …

 

حرف هایش که تمام شد ( شاید دو یا سه دقیقه بیشتر طول نکشید!) مرا بوسید و از آغوشم جدا شد ؛

_میرم بقیه مشق هامو بنویسم …

حالا اثر نوشته دوستم را دقیقاً حس کردم …

کودکم کمی آغوش با طعم عشق و بوسه می خواست؛ الان همه حواسش به مشق هایش است !

 

پ.ن1: اول این که خدا را شکر به خاطر این نعمتی که به من عطا فرموده .

پ.ن2: دوم این که وقتی مرا مادر صدا می زند، دلم می خواهد پرواز کنم !َ

خدا،آغوش مادر،عشق،زندگی 9 نظر »
  • 1
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 34

نگــــاه خـــــدا...

دوستان من

  • حریم دل
  • درخت سیب
  • یار مهربان
  • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من
  • خط خطی های ذهن من
  • عصر غربت لاله ها
  • از نون تا قلم
  • صهباء
  • پاییز
  • قائم آل طاها
  • پشتیبانی کوثربلاگ
  • اخبار و اطلاع رسانی
  • شعر بلاگ
  • طلبه نوشت
  • خاطرات خاکی
  • محدثه بروجرد
  • جاذبه ی ضریح
  • نرجس خاتون(س)
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

دوستان حاضر

  • لبیک یا رسول الله
  • زفاک
  • نورفشان
  • rahyab moshaver
  • یا کاشف الکروب
  • غزال
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان