نگــــاه خـــــدا...

ورودخانه

مطالب پر بازدید

  • لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
  • خدا با توست!
  • خدایا رحمتت دریای عام است...
  • پاییــــــــــــز آمـــــــــــد!
  • حس تنهایی...
  • حکیم عمر خیام نیشابوری
  • یادت باشد...
  • شمعدانی ها دیگر عاشق نشدند !
  • یادم آمد شب بی چتر ...
  • سنگ نیم من!!!
روسری زرشکی
ارسال شده در 14 آذر 1398 توسط تســـنیم در تسنیم نوشت

شب قبل بعد از این‌که از خواندن مقدمه کتاب آقای جوادی آملی فارغ شدم، به زور خودم را از لابلای کلاف سردرگم کلماتش بیرون کشیدم و راستش را بگویم، بدون مسواک خوابیدم. حتم دارم سرم به بالش نرسیده به دالان هزارتوی خواب روانه گشتم. بماند که دیشب هم دست از سرم بر نداشت و خودش را قاطی رؤیای شیرینم کرد؛ (خودِ …اَش می داند که را می گویم) بگذریم؛

صبح با جان کندنی از رختخواب جدا شدم و صبحانه خورده، نخورده خودم را به کلاس رساندم. قرار بود استاد از مقدمه تسنیم سؤالاتی بپرسد که خدا را شکر به خیر گذشت و حداقل از من نپرسید.

استاد عادت دارد برای پیشگیری از هجوم انواع فکر و خیال و چُرت و خواب عمیییییق و … گاهی از دانشجوها بخواهد تا مطالب روی دیتا شو را بخوانند؛ راستش خیلی خسته بودم و کمی هم حواسم لابلای جمله های استاد گم شده بود که متوجه شدم استاد مرا مورد عنایت قرار داده و صدا می زند!!!

+ استاد با منید؟!

- بله مگه غیر شما کس دیگه ای هم روسری زرشکی سر کرده ؟!!!

و کلاسی که روی هوا رفت!!! و هیچی دیگه، نشد یک بار چیزی از این ذهن مبارک بگذرد و …

 

پ.ن: اندر احوالات من و عالم شهود 

استاد تفسیر استاد م ح ف حس ششم من و روسری زرشکی 9 نظر »
الهی آن ده که آن به!
ارسال شده در 10 آذر 1398 توسط تســـنیم در تسنیم نوشت, خاطرات

استاد می‌گفت: «ده سال بود دنبال یک کتاب می‌گشتم تا بالاخره پیدایش کردم و آن را خریدم. و بعد به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها رفتم. چون آن روزها حالاتی بس عارفانه!!! داشتم، کتاب را  را کنار دستم گذاشتم و دو رکعت نماز خواندم و در سجده  گفتم خدایا بگیر از من هر آن‌چه… » 

بنده خدا از سجده که بلند شده بود، متوجه شده بود که کتاب را بردند!!! و هر چه گشته بود دیگر کتاب را پیدا نکرده بود. استاد می‌گفت: یک بار هم عارفانه و با حالتی ادبی به خدا گفتم: خدایا باران رحمتت را بر ما فرو بریز ! که ناگاه آسمان غرشی کرده بود و ابر باریدن گرفته بود آن هم چه باریدنی ! 

بنده خدا می گفت چنان خیس آب شدم که گفتم خدایا کمی آرام‌تر! 

حالا می خوام اینو بگم : خدایا من تو کارات دخالت نمی‌کنم اما یاری‌ام کن تا بتونم با این تحقیقای کله گنده استادا کنار بیام و انجامشون بدم و موفق بشم!

می دونی خدا! من نخواستم که مثل استاد ادبی و عارفانه درخواستم را مطرح کنم که یهو ی علامه ای  فیلسوفی، چیزی بشم! همین‌قدر که سرافکنده و شرمنده نشم کافیه ! بله ! همین دیگه!

شایدم کم می‌خوام نه؟؟؟

 

خدا دانشگاه درخواست ادبی عارفانه مفردات پژوهش کلاس درس یکشنبه ‌‌‌ها 6 نظر »
تلخ تر از زهر!
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در درد دل, تسنیم نوشت

 

با حرف هایش همیشه طرف مقابلش را می رنجانَد. انگار آفریده شده تا با زبانش به همه نیش بزند. گاهی فکر می کنم کار و زندگی ندارد و دنبال دردسر است. بارها دلم می خواست موقع کنایه زدن هایش دستم را بگذارم جلوی دهانش و … . نه شوخی کردم اینقدر ها هم خشن نیستم. فقط میخواهم با شهامت بگویم بنده خدا سرت به کار خودت باشد همین !!! 

باذوق و شوق فراوانی گفت: مادرم دانشگاه قبول شده! با کج و معوج کردن دهانش پرسید : دانشگاه؟؟؟ دانشگاهِ چی؟ 

+ : فلان دانشگاه . 

- : حالا بالا غیرتاً عمل کنیااااااا! 

والا منم نه بالا گذاشتم نه پایین ، گفتم ببخشید چی را عمل کنم دماغم را :)))) بنده خدا زبانش را گذاشت ته خلقش و یک سرپوش گذاشت رویش و تا انتهای جلسه دیگر کسی سخنی از وی نشنید . 

دخالت در امور دیگران زبان نیش دار فضولی کردن نیش و کنایه زدن 8 نظر »
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود !!!
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در درد دل, تسنیم نوشت

 

همه ی نوشته های ی نویسنده چه خوب ، چه بد بخشی از دارایی های او هستند .

برای نوشتنشون با همه وجود قلم زده . 

شایدهر کدوم واسش ی خاطره ی حس را رقم می زنه .

 

پس چرا بی سر و صدا کپی میشن و برده میشن جای دیگه ؟! 

چه خوب که این بردن ها همراه بشه با نام نویسنده… آخه آدم حس می کنه ی تیکه از وجودش را می کَنَن و می بَرَن …(ناراحت)

تو رو خدا نکنین از این کارا آدم دلش می گیره :(((((

 

 

پ.ن: چند وقته بدجور تو کوک این ابزار کپی برداری ام …بودنش ی جور ، نبودنش هم ی جور !!!

دارایی دلنوشته ها ذکر نام نویسنده کپی برداری بدون اجازه گزارش کپی برداری ها 14 نظر »
عشق زمین گیر شد، عرش سرازیر شد...
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در یاران امام حسین علیه السلام, شعر, مداحی

 

​ای که گرفتی به دوش، بار غم و بار عشق 

باز  بیا سر کنیم، قصه ی گلزار عشق

قصه شنیدم که دوش، تشنه لب گل فروش

برد گلی سبز پوش، هدیه به بازار عشق

گل غم ناگفته داشت، خاطر آشفته داشت

چشم به خون خفته داشت، از غم سالار عشق

عشوه کنان ناز کرد، وا شدن آغاز کرد

خنده زد و باز کرد، دیده به دیدار عشق

گر چه زمان دیر بود، تشنه لب شیر بود

منتظر تیر بود، یار وفادار عشق

باغ تب و تاب داشت، گل طلب آب داشت

کی خبر از خواب داشت، دیده ی بیدار عشق

عشق زمین گیر شد، عرش سرازیر شد

گل هدف تیر شد، ای عجب از کار عشق

آن گل مینو سرشت، بر ورق سرنوشت

با خطی از خون نوشت، معنی ایثار عشق

این گل باغ خداست، از چمن کربلاست

خواب گه او کجاست، سینه ی اسرار عشق

«آه که با پشت خم، پشت خیامت برم»

نغمه سراید به غم، قافله سالار عشق

تازه گل پرپرم، من ز تو عاشق ترم

اصغرم ای اصغرم، ای گل گلزار عشق!

غنچه ی آغوش من، زینت خاموش من

یار کفن پوش من، یار من و یار عشق

دشت پر از های و هوست، مشتری عشق اوست

ای شده قربان دوست، اوست خریدار عشق

خیمه به کویم زدی، خنده به رویم زدی

می ز سبویم زدی، بر سر بازار عشق

کودک من لای لای، از غم تو وای وای

گریه کند های های، چشم عزادار عشق

با تو «شفق» پر گرفت، عشق در او در گرفت

تا نفسی بر گرفت، پرده ز اسرار عشق

 

شاعر:محمد جواد غفورزاده

پ.ن: اگه دلتون شکست ما را هم یاد کنید … التماس دعای فرج.

سالار عشق شعر عشق عشق علی اصغر غنچه شش ماهه محرم 4 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 34

نگــــاه خـــــدا...

دوستان من

  • حریم دل
  • درخت سیب
  • یار مهربان
  • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من
  • خط خطی های ذهن من
  • عصر غربت لاله ها
  • از نون تا قلم
  • صهباء
  • پاییز
  • قائم آل طاها
  • پشتیبانی کوثربلاگ
  • اخبار و اطلاع رسانی
  • شعر بلاگ
  • طلبه نوشت
  • خاطرات خاکی
  • محدثه بروجرد
  • جاذبه ی ضریح
  • نرجس خاتون(س)
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

دوستان حاضر

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان