نگــــاه خـــــدا...

ورودخانه

مطالب پر بازدید

  • لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
  • خدا با توست!
  • خدایا رحمتت دریای عام است...
  • پاییــــــــــــز آمـــــــــــد!
  • حس تنهایی...
  • حکیم عمر خیام نیشابوری
  • یادت باشد...
  • شمعدانی ها دیگر عاشق نشدند !
  • یادم آمد شب بی چتر ...
  • سنگ نیم من!!!
برزخ
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در نیایش, دعا

 

برزخ همین جاست !

 

جایی که تمام من ، همه ات را کم دارد !

 

مرا در برزخ رها نکنی …

 

 

 

پ.ن : یا أنیسَ من لا أنیسَ له …

برزخ یا أنیس من لا أنیس له 11 نظر »
حسّ تازه !
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در خاطرات

 

 

چه حس خوبیه ! وقتی آدم دوباره روزهای تحصیلی را تجربه می کنه !

بعد از مدت ها سبک سنگین کردن تصمیم گرفتم برم و تو کلاسهای مکالمه عربی حوزه ثبت نام کنم .ی حسّ خوبی بود وقتی امروز دوباره سر کلاس نشستم . همون کلاسی که سال اول حوزه بودیم .

جلسه دومم بود و من هنوز نمی دونستم کلاس چجوریه ، خوبه ، بده …

اما وقتی استاد یهو پرسید : ما فعلتی(با لهجه نوشتم) و من که داشتم هاج و واج نگاش می کردم ، فهمیدم اینجا هم با کلاس های درسی دیگه فرقی نداره …مونده بودم چی بگم ، اعتراف می کنم هول شدم و گفتم : أنا، أنا،أنا …ای خدا چی بگم من !خنده ام گرفته بود .استاد گفت باید بگی :أنا ربَّة البیت ! (من خانه دارم ) …البته بماند که در طول کلاس من فقط کلمات انگلیسی را به خاطر می آوردم و حتی چند بار جواب استاد را انگلیسی دادم و این خودش باعث شد کلاس شاد و دلپذیری بشه .

بعد شروع کردیم در مورد اشاره به اشیاء صحبت کردن ، هذا الجدار ، هذا المنضدة ، هذه البیت ، هذه النافذة …

فقط استاد هر بار که میخواست از طلاب چیزی بپرسه تلاش می کرد اونا را به اسم صدا بزنه و گاهی هم یادش می رفت اسم هر کسی چیه و کلاس می رفت تو فاز خنده …. سیدة ….امممممم….   رؤیا هستم ؛ بله بله : سیدة رؤیا قولی …. 

راستش امروز خیلی روز قشنگی بود و من دلم میخواد ی روز بتونم خیلی خوب مکالمه عربی داشته باشم . چون امروز فهمیدم هر چقدر که عربی قوی ای داشته باشم باز هم برای مکالمه مهارت خاص خودش را میخواد .

درس و استاد حوزه مکالمه عربی کلاس عربی 11 نظر »
خدا
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در درد دل

 

 

خدای مهربانم ، دلم را آرام گردان ! 

 

 

آرامش دل خدای مهربان 15 نظر »
بخشش
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در نکته های ناب, دلنوشته هام

یا کریم الصّفح !

 

هر بار که نگاش می کرد ، ته دلش خالی می شد و ی حس خجالت زدگی تو وجودش ،عمیق می نشست . باورش سخت بود اما خب اتفاقی بود که نباید می افتاد و افتاده بود . بهش گفته بود که اونو می بخشه و همه کارش را ندید می گیره به فلان شرط… قبول کرده بود ولی هر بار با نگاهش ، حس می کرد هنوز کار بدش را بخاطر داره و جلوی چشمش رژه میره …

آدم ها بیشتر وقت ها از گناهان و اشتباهات همدیگه می گذرند اما ته دلشون هنوز ی چیزایی هست که باعث میشه اون اشتباهات را بخاطر بیارن و گاهی تو نگاه و رفتارشون خودش را نشون میده و چقدر این رفتار برای شخص مورد نظر عذاب آوره . همیشه سعی می کنه تو موقعیتی قرار نگیره که یادآوری ایام گذشته بشه و یا حتی حرفی نزنه که خاطرات طرف مقابل را زنده کنه و اون یادش بیاد واسه چه اشتباهی اونو بخشیده …

اما خدای مهربان ما قضیه اش با آدما فرق می کنه . بنده خدا اشتباه می کنه ،اشتباهی که از دید دیگران قابل بخشش نیست اما خدا می بخشه و حتی اون گناه و اشتباه را از دفترچه اعمال بنده پاک می کنه، و حتی به روی بنده اش نمیاره . یادمه ی استاد داشتیم که می گفت : خدا کاری می کنه که حتی اون دو تا فرشته همراه انسان هم از یاد ببرن که چنین گناهی را شاهد بودند .

به اینگونه بخشش «صفح» می گویند. خدا به همه ما توفیق توبه بده و ما را هم شامل اینگونه بخشش خودش بکنه .

اشتباه توبه گناه یا کریم الصفح 7 نظر »
تقدیر
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در نکته های ناب, دلنوشته هام

هو الحی الذی لا یموت !

 

 

چهل، پنجاه ساله به نظر می رسید .ی خانم به نظر دنیا دیده و زحمت کشیده! اومده بود تا تسلی خاطر بازماندگان تازه گذشته باشه . با همسر فرد فوت شده مرتب حرف می زد و دلداریش میداد . راستش از این فاصله ای که داشتم درست متوجه نمی شدم چی میگه . همسر اون فرد هم مرتب سرش را تکون میداد و گاهی هم دو تا دستش را بالا می برد و ی آمینی می گفت .

غرق تو مکالمه این دو تا بودم و این که حالا این خانم جوون بعد از مرگ ناگهانی همسرش با دوتا بچه که یکیشون دبستانی و یکیشون سال اول دانشگاهش بود ، چکار می کنه . ناخواسته نگاهم روی خانم چهل پنجاه ساله زوم بود که دیدم به من نگاهی کرد و گفت :« سرنوشت آدما را خدا می نویسه ، بنده خدا که کاره ای نیست و دخالتی نداره، پس چرا هی بگیم چرا اینجور شد، چرا اونجور شد ، نه؟» یهو به خودم اومدم و گفتم صد البته ، بله بله …

با این که خیلی ساده و خودمونی این حرف را زد ،اما من را به فکر فرو برد … تا چند لحظه پیشش داشتم به همین چیزا فکر می کردم . دیدم بیراه نمیگه ، آدما اگه بدونند هر چی خدا واسشون مقدر می کنه خِیره ، دیگه تو مصیبتها جزع فزع نمی کنند و راضی به رضای خدا هستند .( البته همسر شخص متوفی در عین حالی که خیلی ناراحت بود و اشک می ریخت ، اما صداش بالا نرفت و انگار مصداق حرف من میشد …)

 

 

امیدوارم خدا هرکسی را که دچار مصیبت و سختی ای می کنه ،خودش هم بهش صبر بده .صبر در مصیبت ، صبر در برابر گناهان ، صبر در برابر نعمات و حتی صبر برای انجام عبادات .

انواع صبر تقدیر مرگ هو الحی الذی لا یموت 2 نظر »
  • 1
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 14
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 18
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 34

نگــــاه خـــــدا...

دوستان من

  • حریم دل
  • درخت سیب
  • یار مهربان
  • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من
  • خط خطی های ذهن من
  • عصر غربت لاله ها
  • از نون تا قلم
  • صهباء
  • پاییز
  • قائم آل طاها
  • پشتیبانی کوثربلاگ
  • اخبار و اطلاع رسانی
  • شعر بلاگ
  • طلبه نوشت
  • خاطرات خاکی
  • محدثه بروجرد
  • جاذبه ی ضریح
  • نرجس خاتون(س)
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

دوستان حاضر

  • صفيه گرجي
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان