|
موضوع: "نکته های ناب"
خلاصه ای از متن خطبه غدیر خم
پ.ن: غدیر خم واقعه ای است ، تمام ناشدنی . نسل به نسل به آیندگان خواهد رسید ، به یاری خدای بزرگ و به کوری چشم دشمنان. من این روز را به همه شیعیان و به همه ی مردم جهان تبریک می گویم و امیدوارم با توسل و چنگ انداختن به ریسمان هدایت اهل بیت سلام الله علیهم در این راه ثابت قدم بمانیم و به کمال انسانیت برسیم.
این که دانشگاه رفته باشی و مدرک تحصیلی بالایی داشته باشی یا حتی دکترا گرفته باشی ، اما ندونی با بزرگترت و یا حتی با بچه ها چطوری حرف بزنی و قلبت این قدر کوچک باشه که تحمل هیچ چیز کوچکی را نداشته باشی که هنر نکردی جانم ! به مداد نگاه کن ! ی استوانه باریک و بلند! اگر میان این استوانه چیزی که باید باشه ، نباشه تا بتونی باهاش بنویسی این مداد به هیچ دردی نمی خوره ، نه که به درد نخوره اما اون کارایی را که باید ، نداره .
پس بیا و واسه تقویت دلت کاری بکن !
پ.ن۱: نمی دونم چرا تو حین نوشتن جمله هام یاد حرف مادربزرگ افتادم که همیشه می گفت : خدا به هر کس اندازه ی قلبش بده . حالا این دعا می تونست خوب باشه ، می تونست بد باشه . خوب واسه آدمایی که خلایق از دستش در امان بودند و بد واسه اونایی که آسایش را از دیگران می گرفتند حالا به هر طریقی …
پ.ن۲:امروز چند بار به خودم گفتم : باید عقلمُ بدم دست تو دیووونه بشم … اما یاد این آیه که افتادم پشیمون شدم : لَو کُنّا نَسمَعُ أو نَعقِلُ ما کُنّا فی أصحابِ السَّعیر ِ…اگر می شنیدیم و از عقل خود بهره می بردیم در این جا نبودیم .
روزها از پی هم می گذرند و من همچنان در خیال خام خود منتظرم! منتظر لحظه ای ناب ! لحظه ای برای اِنابه ، لحظه ای برای بازگشت…! و همین که دلخوش می شوم به نگاهت …. آه !!! خدایا چه می شود مرا ؟! راهی که روشن ، دری که باز و من که آماده پرواز ! و دوباره . . . بال پروازم می شِکَنَد ! معبودم ! منِ ضعیف تحمل این بال گشودن ها و شکستن های پی در پی را ندارد … دستش بگیر که جز تو دستگیری ندارد !
كُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلَُحَتْ سَريرَتي وَقَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوّابينَ مَجْلِسي عَرَضَتْ لي بَلِيةٌ اَزالَتْ قَدَمي مرا چه شده است كه هرگاه با خود گفتم باطن و درونم نيكو شده و نزديك شده از مجالس توبهكنندگان مجلس من، گرفتاري و پيش آمدي برايم رخ داده كه پايم لغزش پيدا كرده .
تازه از مدرسه به خونه اومده بود .خیلی غمگین و گرفته به نظر میومد . با دیدن قیافه اش فهمیدم بازم ی کاری کرده … مظلومانه نگام کرد و سرشو زیر انداخت . پیش خودم گفتم بازم ی دسته گل به آب دادی و میخوای لاپوشونیش کنی ؟! اینجور وقت ها سعی می کنم سکوت کنم تا خودش اعتراف کنه . بر خلاف همیشه زیاد پیشم نموند ، رفت تو اتاق . برگشت ، دوباره رفت . چند بار رفت و اومد .گفتم: نازنینم چته ؟ گفت: مادر ؟؟؟؟؟؟ +: جانم ! - : میشه اگه ی چیزی را واست تعریف کردم ، عصبانی نشی و دعوام نکنی ؟ + : حالا بگو . - : نه اول باید قول بدی که عصبانی نشی و دعوام نکنی . دلم نرم شد ،گفتم باشه سعی خودمو می کنم عصبانی نشم اما خب اگه کارت بد باشه … نذاشت به حرفم ادامه بدم و دستمو گرفت و خودشو تو بغلم جا داد . شروع کرد به گریه ،قول بده دعوام نکنی ؟ به هر ترفندی بود راضیش کردم حرفشو بزنه … قبل این که بگه ، شروع کرد به شیرین زبونی : من که می دونم تو بهترین مادر دنیایی! ، من که می دونم تو مهربون ترینی ! ، من که می دونم دنیا رو بگردم ،بهتر از تو پیدا نمی کنم ! ،من که …. گفتم بسه شیرین زبونی حرفتو بزن … شروع کرد به تعریف ؛ اول بگم که واقعاً عصبانی شدم حرفاشو که شنیدم ولی خیلی خودمو کنترل کردم متوجه نشه . واقعاً کارش خوب نبود ، ولی نه اونقدر که بخشودنی نباشه … حرفاش که تموم شد ، فقط گفتم خودت قبول داری کارت خیلی بد بوده ؟ درسته ؟ با شرمندگی گفت : بله می دونم ولی قول میدم تکرار نکنم .می دونستم دیر یا زود یادش میره چه قولی داده ، یادش میره چجوری گریه و التماس می کرد که دعواش نکنم . آخرش خودش ضرر می کرد اما باز هم فراموش می کرد .
صفحات: 1· 2 |
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
|