قصه ما آدما و خدا هم ی چیزی شبیه این داستانه . هر جور دوست داریم رفتار می کنیم و به بن بست که می رسیم ، یادمون میفته خدایی هم هست که دست به دامانش بشیم ( که البته جز این هم چاره ای نداریم و چه خوب چاره ای !) شروع می کنیم اول باهاش شرط کردن ؛ خدایا منو عذاب نکنی ، منو مورد خشم و غضبت قرار ندی … بعد کلی واسه خدا ناز می کنی که تو هستی که من هستم ، یکی یکی صفت هاشو میشماری و به یکی یکیشون قسم میخوری ، میخوای اعتراف کنی به گناهت ولی خب باید قبلش یادت بیاد با کی طرفی … سخته اعتراف ، اما خودش می دونه چه کاره ای و چه کردی … خلاصه این که اگه ی ذره فکر کنیم می بینیم ما کجا و بخشش بی حدش کجا ، ما کجا و رحمت بی اندازه اش کجا … گاهی قبل این که اعتراف کنی تو رو بخشیده و تو هنوز شک داری …
إلهی لاٰ تُؤَدِّبنی بِعُقوبَتِکَ و لاٰ تَمکُر بی فی حیلَتِکَ مِن أینَ لِیَ الخَیرُ یا رَبِّ… بِکَ عَرَفتُکَ و أنتَ دَلَلتَنی عَلَیکَ و دَعَوتَنی إلَیکَ…(خدایا مرا به عقوبت خود ادب مکن و مکر مکن با من با حیله ات، از کجا برای خود خیرت بدست آرم، ای پروردگار…به وسیله تو شناختم تو را و تو مرا راهنمایی کردی بر خودت…)
و اونوقت که عاجزانه میگی : إلهی لَم أعصِکَ حینَ عَصَیتُکَ و أنا بِرُبُوبِیَّتِکَ جَاحِدٌ و لا بِأمرِکَ مُستَخِفٌّ و لا لِعُقُوبَتِکَ مُعتَرِضٌ و لا لِوَعیدِکَ مُتَهاوِنُ لکِن خَطیئَةُ عَرَضَت و سَوَّلت لی نَفسی…(خدایا نافرمانیت نکردم که هنگام نافرمانی به پروردگاریت منکر باشم و نه فرمانت راسبک شمارم و به عذابت اعتراض ندارم و به تهدیداتت سست نگیرم ،ولی خطایی رخ داده و حیله کرده برایم نفسم…)
صفحات: 1· 2