ای ششم پیشوای اهل ولا
خلق را رهبری به دین هدی
پای تا سر خدا نمایی تو
هم ز سر تا به پای صدق و صفا
ولادت امام جعفرصادق علیه السلام و نبی اکرم ، حضرت محمد صلی الله علیه و آله
بر تمام مسلمانان جهان مبارک !
|
ای ششم پیشوای اهل ولا خلق را رهبری به دین هدی پای تا سر خدا نمایی تو هم ز سر تا به پای صدق و صفا ولادت امام جعفرصادق علیه السلام و نبی اکرم ، حضرت محمد صلی الله علیه و آله بر تمام مسلمانان جهان مبارک !
سامرا از غم تو جامه دران است هنوز چشم “نرگس” به جمالت نگران است هنوز دل شهزاده ی روم، آینه ی دلبریت تاک ها مست تو و این لقب عسکریت
قاسم صرافان
بی تاب بود و بی قرار … سراسیمه از پله ها بالا و پایین می رفت ؛ انگار ذهنش درگیر چیزی بود. گاهی کنار پیش خوان می آمد و از مسئول آن چیزی می پرسید . شاید ده بار پله ها را بالا و پایین رفت و در نهایت وسط سالن نشست و با صدای بلند شروع به گریه کردن و بد و بیراه گفتن کرد ؛ به نظر سی و چند ساله می رسید .جلو رفتم و با مهربانی کنارش نشستم ، دستش را گرفتم و به چشمانش نگاه کردم … از حرکت من متعجب شد و انگار گوشی برای شنیدن حرف هایش پیدا کرده باشد، شروع به درد دل کرد و پرده از آلام درونش برداشت : زندگی خوبی داشتم همسرم عسلویه کار می کرد دو بچه قد و نیم قد دارم …ثروتمند نبودیم اما دستمان به دهانمان می رسید . تا این که چند ماه پیش که همسرم از کار به خانه بازگشت بعد از ساعتی استراحت متوجه شد که دیگر نمی تواند روی پاهایش بایستد … در این بین حرف های زیادی رد و بدل شد و فهمیدم سی سال بیشتر سن ندارد و همسرش دچاری بیماری ” گیلن باره” شده (چیزی شبیه ام اس پیشرفته) و حالا هم بدنبال کارهای بیمه و تأمین دارو برای همسرش بود … بماند که چقدر تلاش کردم تا بتوانم او را آرام کنم … برای من که با کوچکترین مشکلی در زندگیم، خودم را می باختم، مرهم گذاشتن بر روی دردهای زن هیچ اثری نداشت …
بعضی وقتها بعضی اتفاقات باعث می شود که آدم فکر کند دنیا به آخر رسیده ! اما پشت پرده نکته هایی هست که از آن ها بی خبر است …و شاید خدا در این ناگواری ، تقدیری زیبا برایش رقم زده است . حالا اگر زمان بگذرد و با نشانه ای بفهمد که آن اتفاق آن قدر ها هم بد نبوده و حتی به نفع او بوده است ، شیرینی آن اتفاق را با تمام وجود حس می کند ! این روزها با تمام وجود شیرینی برخی از این اتفاقات را حس کرده ام … روزهایی که زهرش را با بی تابی و بی صبری به گلوی مبارک چشاندم و حالا می بینم آنقدرها که فکر می کردم تلخ نبود !
حالاست که با تمام وجودم معنای آیه ۲۱۶ سوره بقره را درک می کنم …
پ.ن: خدایا متشکرم بابت این همه لطف و مهربانیت به منِ حقیر … پ.ن: خدایا ببخش گناهانی را که باعث می شود چشمم به روی لطف و کرمت بسته شود !
سال هاست که بید مجنون ِ کنار حوض، مجنون است؛ او مدت هاست گیسوان پریشانش را، رقصان به لب های حوض مدوّر میان حیاط به دست باد می سپارد … مدت هاست ماهی های کوچک حوض، هر روز عطر نفس های کاشی های فیروزه ای را نفس می کشند و با آهنگ شاخسار مجنون، رقصان و بوسه زنان زندگی می کنند؛ و هنوز در حسرت دریا… حوض با کاشی های فیروزه ای رنگش هر صبح به روی ماهی ها عشق می پاشد و امید می بخشد … اما گوشه حیاط، پیچکی بی قرار در باغچه ای از عشق، مأمن گرفته و به امید دیدار خورشید دیوار بلند حیاط را در می نوردد. کمی آن طرف تر درخت تاکِ کنار پله ها همچنان برای پیچیدن دور قلب نرده ها عشق می بافد … روزهای زیادی است کودکی به عشق مادر نان می خرد … ایوان پر از شمعدانی است؛ شمعدانی ها هر روز صدایشان را می شنوند و عشق سر می دهند؛ شمعدانی ها اینگونه عاشق شدند … مدت هاست پدر، این قلب تپنده، برای بازگشت به خانه لحظه شماری می کند … و اما … زمین… لرزید ! آسمان… غرید ! پدر، افتاد ؛ مادر، پیر شد ؛ کودک، زیر آوار غم ماند …
و دیگر… ماهی ، حوض ، بید، عاشق نشدند … پیچک بی قرار دیگر شوق نیافت به دیدن خورشید برود … تاک دیگر عشق نبافت و شمعدانی ها دیگر عاشق نشدند ! |
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
|