نگــــاه خـــــدا...

ورودخانه

مطالب پر بازدید

  • لب ما و قصه‌ی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
  • خدا با توست!
  • خدایا رحمتت دریای عام است...
  • حکیم عمر خیام نیشابوری
  • یادت باشد...
  • شمعدانی ها دیگر عاشق نشدند !
  • سنگ نیم من!!!
  • دروس الاشیاء !
  • قلقلک خاطرات
  • مخاطب های دوست داشتنی من !
باز این چه شورش است که در خلق عالم است ....
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در مناسبت ها, احادیث, محرم

بسم الله الرحمن الرحیم.

«أعظَمَ اللهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ علیه السلامُ و جَعَلَنا و إیّاکُم مِنَ الطٌالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیٌِهِ الإمامِ المَهدِیٌِ مِن آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِمُ السٌَلامُ»

 

«خداوند ثواب های عزادار بودن ما و شما را برای امام حسین علیه السلام زیاد گرداند و ما و شما را همراه با ولی آن حضرت، امام مهدی از آل محمد از طلب کنندگان خون آن جناب قرار دهد.» 

 

 

 

 

پ.ن: امام باقر علیه السلام خطاب به علقمه درباره اینکه شیعیان به خاطر مصیبت حضرت امام حسین علیه السلام یکدیگر را تسلیت دهند… بحارالأنوار ج ۹۸ ص ۲۹۰ 

تسلیت گفتن شیعیان به یکدیگر شهادت امام حسین علیه السلام عاشورا محرم 16 نظر »
یک روز پر اضطراب
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در تسنیم نوشت

 

 هو القادر 

انگار قراره از پل صراط رد بشم، چنان هول برم داشته که پشت رول تو خیابون هیچکس و هیچی را نمی بینم. به این فکر می کنم که سؤالات در مورد چی هست و قراره چی بشه. دروغ نگم با کمک خدا رسیدم به کوچه دانشگاه ، از سراشیبی ابتدای کوچه که پایین رفتم یاد بچگی و سرسره بازی هایی افتادم که داغش به دلم نشست. سرعتم را کم کردم و از این لحظه تمام لذتش را به درونم هل دادم. ی جای پارک کنار ی دیوار که شاخه های درخت مو اونو پوشونده بود، پیدا کردم و ماشین را پارک کردم و با ی اضطراب وصف ناشدنی به سمت دانشگاه رفتم. به در که رسیدم گفتم خوبه با پای راست وارد بشم. بسم الله گفتم و وارد شدم. در دوم و بعد در سوم را هم رد کردم. به خانمی که پشت میز نشسته بودم سلام کردم و مدارکم را روی میز گذاشتم. خانم مهربونی بود نمیشه جز مهربونی چیز دیگه ای در حقش بگم . مدارکم را چک کرد و فرستادم به ی اتاق دیگه . وارد شدم و سلام کردم، آقای ر… پشت میز بزرگی نشسته بود، جلوی میز شش تا صندلی و ی میز کوتاه چیده بودند. مدارکم را ارائه‌ دادم و دو تا فرم گرفتم. تند تند فرم ها رو پر کردم. با اینکه از پر کردن بعضی قسمت ها اکراه داشتم اما خب باید سیاه می شد دیگه. آقای ر… در مورد ضوابط دانشگاه با من صحبت هایی کرد که مرا روشن کند . گفتم ای آقاااااا حالا بذار مصاحبه بشم ببینم کدوم وریم بعد اینا رو بگو!!!

ولی خب آقای ر… که نمی دانست من درون بلبشوی خودم چه نجواها که ندارم ، همه حرفهایش را زد و من هم بله محکمی گفتم که یعنی فهمیدم .

ی ربع تا بیست دقیقه منتظر موندم تا وارد اتاق اصلی بشم . دروغ نگفته باشم، داشتم می مردم. هر کس هم که با من حرف می زد نصفه نیمه جوابش را می دادم، بنده خدا ها استرس مرا درک می کردند.

وارد اتاق شدم . ی میز بزرررررگ با ی عالمه صندلی که دورش ردیف شده بودند. و در ابتدای میز سه نفر آقای محترم که دوتاشون معمم بودند، نشسته بودند.

اعتراف می کنم که در ابتدای امر احساس کردم ی اژدهای سه سر مقابلم ایستاده و دارد مرا قورت می دهد. سلام کردم و با اشاره ایشان نشستم . از نگاه های عجیبشان حس کردم ای داد بیداد! یعنی تصوری که از ایشان دارم را فهمیده اند؟!!!

سؤالات شب اول قبرم بود انگار ! جلوی چشمهایم تیره شد و رنگ از رخساره ام پرید. صورتم خیس عرق و من غرق در افکار عجیب و غریبم بودم که یکی از آقایون معمم گفت قرآن را بردار و صفحه فلان را بیاور و بخوان . حالا من که به گمان خودم در این یک فقره فول فولم قرآن را باز کردم و ی صفحه دیگه رو آوردم و شروع کردم به خواندن. که یهو گفت : صفحه فلان را بخوان خانم! این ب بسم الله بود . تا آخر جلسه چنان گیج و منگ سؤالات را جواب دادم و ندادم که بیا و ببین .

اینقَدَر بود که خانم بودم و گر نه شاید خدای ناکرده مرا با اوردنگی بیرون انداخته بودند. 

بنده خدایی که به من نزدیک تر بود و حال مرا درک می کرد لیوان آبی جلوی من گذاشت اما از ترس اینکه قورت قورت صدای آب خوردنم شنیده شود لب به آب نزدم . آن یکی هم که مرا با سؤالاتش مستفیض کرده بود هم گفت: سؤالات خیلی عجیبی نپرسیدم هااا!  خواستم بگویم نه آقا شما خوب من خیلی … تشریف دارم. نمی دانم با این وضعیت اسف بارِ پاسخ دادنم امیدی به قبولی داشته باشم یا نه ؟

 

پ.ن: واسم دعا کنید همین! :))

اضطراب سؤالات شب اول قبر مصاحبه 27 نظر »
سراب دنیا
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در دلنوشته هام, تسنیم نوشت

 

هو المحبوب 

 

اینجا که منم تا جایی که تویی شاید فرسنگ ها راه باشد ، به زعم خودم … راه کوتاه می شود وقتی که خودت با ندایی مرا به خود می خوانی …

گاهی یادم می رود این تویی که همیشه مرا می خوانی و گرنه دقیقه ها و ساعت های بی شماری بود که در قعر زمان دفن شده بودم. 

این که هر بار با تلنگری به یادم می آوری که کجای این سرابم تو را سپاس می گویم. خدای من در این وانفسای روزگار مرا تنها مگذار… 

وبلاگ نگاه خدا_خدایا مرا لحظه ای به خودم وا مگذار

 

 

 

پ.ن۱: حُبُّ الدُّنيا يُفسِدُ العَقلَ وَ يُصِمُّ القَلبَ عَن سَماعِ الحِكمَةِ وَ يوجِبُ اَليمَ العِقابِ

دل بستگى به دنيا، عقل را فاسد مى ‏كند، قلب را از شنيدن حكمت ناتوان مى ‏سازد و باعث عذاب دردناك مى ‏شود.

پ.ن۲: گاه و بیگاه که دلم سربه هوا می شود، این تویی که دلم را رو به راه می کنی… رحمت و رحمانیت تو را امید دارم و گرنه از من که کاری بر نمی آید .

خدای مهربان دنیا سراب من گنهکار 16 نظر »
عید غدیر، عید ولایت
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در مناسبت ها

نازد به خودش خدا که حيدر دارد

دريای فضائلی مطهر دارد

همتای علی نخواهد آمد والله

صد بار اگر کعبه ترک بردارد

عید غدیر خم،بزرگ ترین عید مسلمین بر شما دوستان گرامی تبریک و تهنیت باد.

 

وبلاگ نگاه خدا_ عید غدیر خم_عید ولایت

أمیر المؤمنین تبریک عید غدیر علی ابن ابیطالب عید محبت،غدیر،عید غدیر،ولایت وصی پیامبر اکرم صلی‌الله و علیه و آله 8 نظر »
سنگ نیم من!!!
ارسال شده در 29 آبان 1398 توسط تســـنیم در درد دل, تسنیم نوشت, سکوت

  

در این روزهای زیبا و پربرکت آدم دلش نمی خواهد خبرهای بد و ناگوار بشنود . خبرهایی که قلب آدم را می فشارد. 

مادرم همیشه می گفت زن و شوهر همیشه نباید سنگ یک مَن باشند گاهی یکی باید نیم مَن شود، گاهی یکی باید کوچک شود، یکی باید سنگ زیر شود، یکی باید کوتاه بیاید تا زندگی آرام شود، زندگی شیرین شود. الان که بعد از چند سالی زندگی مشترک فکر می کنم، مادرم بیراه نمی گفت، همیشه یکی باید عاقل تر باشد. 

راستش را بگویم حالا که این ها را می نویسم قلبم سخت درد می کند از شنیدن تمام شدن برخی زندگی ها . یکی که با وجود دو بچه همسرش را رها می کند و کارشان به طلاق کشیده و یکی هم که بخاطر لج و لجبازی و بخاطر درک نکردن طرف مقابل باعث کشته شدن او شده و حالا هم خودش و هم برادرش در انتظار رأی و نظر دادگاه هستند ، کاش در این میان پای کودک دو ساله ای در کار نبود …

 وبلاگ نگاه خدا 

پ.ن۱: خدایا پناه می برم به تو از شر تمام بدی هایی که تو را از من می گیرد …

پ.ن۲: کاش تو زندگی همدیگه دخالت نکنیم، کاش وقتی تو زندگی بحثی کوچک پیش میاد دیگران را وارد بحث نکنیم، بشینیم با هم حرف بزنیم، خدا این زبون را نداده که فقط دل بشکنیم ، داده باهاش مشکلاتمون را هم حل کنیم .

زندگی شیرین سنگ زیر سنگ نیم من سنگ یک من همسرانه 26 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 34

نگــــاه خـــــدا...

دوستان من

  • حریم دل
  • درخت سیب
  • یار مهربان
  • عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من
  • خط خطی های ذهن من
  • عصر غربت لاله ها
  • از نون تا قلم
  • صهباء
  • پاییز
  • قائم آل طاها
  • پشتیبانی کوثربلاگ
  • اخبار و اطلاع رسانی
  • شعر بلاگ
  • طلبه نوشت
  • خاطرات خاکی
  • محدثه بروجرد
  • جاذبه ی ضریح
  • نرجس خاتون(س)
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

دوستان حاضر

  • rahyab moshaver
  • غزال
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان