نویسنده : مظفر سالاری
هاشم پسری است که با پدربزرگش که زرگر معروفیست در شهر حلّه (یکی از شهرهای عراق) زندگی می کند.هاشم از لحاظ ظاهر ، پسر بسیار زیبایی است و به گفته برخی شبیه شاهزادگان ایرانیست. او در زرگری طراح و سازنده ی قابلی است . هاشم عاشق دختری می شود به نام ریحانه که همبازی او در دوران کودکی اش بوده؛ در این میان چون هاشم سنی مذهب و ریحانه شیعه مذهب است امیدی به ازدواج با او ندارد . اتفاقات زیادی رخ می دهد و هاشم و بسیاری از اهالی شهر که سنی مذهب بودند ، به تشیع مشرّف می شوند . ناگفته نماند که مهمترین اتفاق در زندگی هاشم، دیدن کراماتی از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که هم شیعه شدنش و هم ازدواج با ریحانه از برکات آن است. ناگفته نماند کراماتی که در این داستان بیان شده ، همگی واقعیت داشته و دقیقاً به همان صورت که بیان شده رخ داده و نویسنده منبع آن ها را در کتاب ذکر کرده است
پ.ن: با این که خیلی وقت بود این کتاب را خریده بودم اما امروز موفق به خوندنش شدم و یک روزه تمومش کردم… از خوندنش لذت بردم شما هم اگه نخوندید پیشنهاد می کنم بخونید !