راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار از دوران کودکی تا بزرگسالی ابوالمعاصی، هیچ خبر نقل نکردند؛ مبادا به اعتبار حرفه ای شان خدشه وارد شود و اخبار، بسیار متناقض و متفاوت بود. پس سکوت رسانه ای اختیار کردند که در زمره ی سی ان ان و الجزیره در آیند.
گویند روزی ابوالمعاصی را در حال نصب دیش ماهواره بر تراس خانه همی دیدند و جملگی همسایگان، زبان به شماتت وی گشودند: شما دیگر چرا ؟ گفت: مگر شما را خبر نبود که دخترم «شایعه» در بلاد لندن اقامت گزیده . همسایگان گفتند : عه ! به سلامتی ! و پشت چشم ها نازک کردند از حسادت. ابوالمعاصی گفت: شایعه را از کودکی، بیش فعالیِ اجتماعی بود. از برای هر اتفاق، با سرعت چهارصد کلاغ در ثانیه، خبرهای محیر العقول پردازش می کرد. کارش را از کوچه و گذر آغاز کرد و اکنون، فعالیتش چنان گسترده است که رسانه های جمعی در اختیار دارد، نامش را هم چنج کرده، بی بی سی نهاده؛ اگر چه همه بی بی های جهان از او اعلام برائت کرده اند. همسایگان همگی سر تکان دادند و گفتند : نچ نچ !
روزی ابوالمعاصی را دیدند که با شاخ های در هم تنیده در راهی می رفت. وی را گفتند : این چیست ؟ گفت : مد جدید است. گفتند : جان مادرت راست بگو ! گفت: به پیجِ اینستاگرام فرزندم «شاخ دار» در آمدم تا از احوالش جویا شوم. برای خودش شاخی شده. چندان که سخنان بی اساس به هم می بافد که حتی بر سر من نیز شاخ رویید. دیگران را بیمِ رویش دم و سُم باشد.
حکایت کنند ابوالمعاصی را فرزند خوانده ای بود «مصلحت» نام. او را بسیار خوش می داشت و مداومت می کرد بر کارت به کارت کردن پول از برایش و شارژ کردن گوشی همراهش. او را نهی کردند و گفتند: تبعیض بین فرزندان جایز نیست. گفت : آیا شما را کسب و کاری نبود که مدام در حال سرچ زندگانی من برآمده اید؟ اصلاً دلم می خواهد. آورده اند ابوالمعاصی، بی ادب بود بسی. (تأدیب الله اخلاقه).
ابو المعاصی آموزشگاهی هوشمند گشود جهت آموزش رشته ی کذب محض و خود بر کرسی استادی جلوس کرد. جمله ی چوپانان دروغگو و دلالان سیه روی و دزدان تندخوی و حقه بازان خوش روی را گرد خویش جمع نمود. مدارک وی همگی جعلی بود؛ پس دیری نگذشت که در آموزشگاه پلمپ نمودند. در جمع شاگردان خجل نشد و خندان ایشان را گفت: حال کردید آخرین ورژن فوت کوزه گری را ؟ شاگردان متحیر شدند ؛ پس درخواست عودت شهریه ننمودند.
آورده اند ابو المعاصی بسیار کم حافظه بود. چندان که هزاران تار نخ بر انگشتانش گره زده بود تا آنچه را گفته، از یاد نبرد و پیش مردمان ضایع نشود. دستانش همچون قالی کرمان شده بود از تار نخ و هیچ حرف در یادش نبود. پیوسته می گفت: امان از «چا» که برایم حواس نگذاشت.«چا» پسر ارشد ابوالمعاصی بود. او مدیر جلوه های ویژه و صحنه های اکشن سینمای بالیوود بود. او را «چاخان» می نامیدند؛ چنان که سلمان را سلمان خان .
شبی در مناجات می گفت: خدایا مرا از تهمت وا رهان که ندانم تقاص کدام گناه است ؟! گفتند: کدام تهمت؟ گفت: «تهمت» کوچک ترین فرزندم که از طریقت ما بیرون است. شعار ما، رعایت مصلحت است به هر قیمتی؛ اما تهمت آبروی کسان می برد؛ چندان که دامستوس لکه ها را. شاهد باشید که او از ارث محروم است. پرسیدند: ارث تو چیست ؟ گفت: آبرو و حیثیتم. ابو المعاصی بی اعصاب بود. برای همین هیچ کس را جرأت نبود که بپرسد: دقیقاً کدام آبرو….؟
منبع: مجله خانه خوبان شماره 110، صفحه 52، نوشته س. رستمی .
پ.ن: یکی از مجلاتی که من عاشق خوندنش هستم همین مجله خانه خوبان هست ، پیشنهاد می کنم شما هم بخونید .
صفحات: 1· 2