هو المحبوب
گاهی اوقات اصلأ نمی دونی چه حالی داری ،
میری تو خودت و رو موج نگرونی هات تاب می خوری .
گاهی غرق در خاطره هات میشی و بعضی وقت ها با یکی از اونا درگیر ؛
احساست قابل وصف نیست؛ نه غمش نه شادی ش
ی جورایی می دونی کسی نمی تونه حالت را عوض کنه
نه خنده کسی، نه گریه اش ،نه صداش
قاطی شلوغی های ی پارک ،ی خیابون ، ی کوچه و
حتی شلوغی کتاب های کتابخونه ات میشی تا شاید دری وا بشه و اونی که باید بشه ، بشه
ولی نمیشه …
گاهی خودتو درگیر تماشای ی عکسی ،چیزی از گذشته های خیلی دور می کنی
یا حتی یهو تصمیم می گیری ی دستی به سر و روی اتاقت بکشی ،
اما …
توی این دنیا چه واقعی چه مجازی چیزی نیست حالت را خوب کنه
گاهی حتی صدای مادرت هم مرهم دردت نیست …
بعضی وقت ها این حالو که پیدا می کنی اگه شانس بیاری و هنوز دلت بیدار باشه
ی نجوا از درونت به گوش می رسه ؛
تازه میشی
یادت میفته خیلی روزها بوده که هواتو داشته و دل به دلت داده تا حرفتو بزنی
هنوز لب به سخن وا نکردی که اشکت جاری میشه
شاید دو قطره است، ولی معجزه است …
می فهمی وقتش رسیده ، وضو می گیری و چادر نماز گل گلی آبی رنگت را سر می کنی
و روبروش زانو می زنی، صداش می زنی از اعماق وجودت ؛
پر واضحه که صدات کرده بود و تو این بار صداشو شنیدی …
وَ إذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ أُجیبُ دَعوَةَ الدَّاعٍ…(بقره،۱۸۶)
انگار حالت خیلی خوب شده خیلی …
پ.ن۱ : کاش از این حال و هواها همیشه سراغم بیاد !
پ.ن۲: الهی داغ دل را نه زبان تواند تقریر کند و نه قلم یارد به تقریر رساند ؛
الحمدلله که دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است .