یادمان هست!
بگذار بگذریم…
به جای نقطه اشک هایمان را می گذاریم و می رویم
به امید روزی که حمید با سپاهی از شهیدان
در رکاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه
رجعت کند تا این بار با هم
همسفر جاده آسمانی نجف کربلا باشیم إن شاء الله
این همه خط نوشتیم
یکی اش هم نستعلیق چشم های تو نشد …
پ.ن1: این کتاب را که بتازگی از همسرم هدیه گرفتم و واقعاً غافلگیر شدم
ظرف مدت سه الی چهار ساعت خواندم . کتابی نبود که بتوانم زمین بگذارمش .
به شدت تحت تأثیر کتاب قرار گرفتم ؛ عاشقانه ای وصف ناشدنی .
پ.ن2: پیشنهاد می کنم بخونید .
پ.ن3: این جمله از کتاب من را دگرگون کرد :
… با همه این سختی ها، امیدوارم .
می دانم راه نرفته زیاد دارم، می دانم هنوز هم باید رفت،
هنوز هم باید «یادت باشد».
قطار زندگی در حرکت است،
زندگی هر چند سخت، هر چند بی حمید در جریان است،
منتظرم اذانی گفته بشود و دوباره حمید از من بله بگیرد،
از این دنیا بروم و برای همیشه با حمید باشم .