این خاطره مربوط به پارسال اوایل محرمه که من کربلا بودم.
ظهر بود و خیلی شلوغ . همه در تکاپوی پیدا کردن جایی برای نشستن . راستش زیاد امیدی به پیدا کردن جا نداشتم ؛ آخه همه باز نشسته بودند و وقتی ازشون می خواستم به من جا بدن می گفتند جا نیست برو ی جای دیگه بشین … از چند نفر که ایرانی بودند خواستم که اجازه بدن منم نماز بخونم ولی فایده نداشت … همینطور که داشتم صف ها را یکی یکی رصد می کردم چشمم به خانم عربی افتاد… رفتم کنارش و بهش گفتم ی کم جمع بشین تا منم بشینم ولی اون با ایما و اشاره گفت که نمی فهمم چی میگی !
گفتم حالا بیا و درستش کن …من که عربی بلد نیستم
ی دفعه مثل برق ی چیزی پرید رو زبونم :? Can you speak english
خانم عرب چنان ذوقی کرد و گفت yes،yes و من داشتم به این فکر می کردم که چجوری بهش بگم به من جا بده !!!!!
دست و پا شکسته گفتم : please ggiiivvvveee mmmee sooommmee placcce
با تعجب نگام کرد … گفتم ببخشید و از خجالت سرمو پایین انداختم …
بنده خدا از کلمه place که گفتم فهمید که جا می خوام بهم جا داد اما تا نماز تموم شد دیگه سرمو بلند نکردم…
چقدر بهم خندیده و واسه دوستاش تعریف کرده !!!!! اشکال نداره از این که موجبات خنده ی بنده خدا را فراهم کردم خوشحالم …
ولی فهمیدم این دوازده ترمی که به یادگیری زبان انگلیسی پرداختم همش کشک !!!!