ب.ن: حرفهای نگفته ام زیاده اما………… جایی برای حرفهایم پیدا نمی کنم پس خدای من خودت جواب دلمو بده………………..
|
حرف های نگفته...
ب.ن: حرفهای نگفته ام زیاده اما………… جایی برای حرفهایم پیدا نمی کنم پس خدای من خودت جواب دلمو بده……………….. نظر از: ... [بازدید کننده]نظر از: ... [بازدید کننده]محدث نوری رضوان الله علیه نقل میکند : یکی از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام گفت : در شبی که نوبت خدمت من بود، در رواقی که به دارالحفاظ معروف است، خوابیده بودم . ناگاه در خواب دیدم که در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا علیه السلام از حرم بیرون آمدند و به من فرمودند :« برخیز و بگو مشعلی فروزان بالای گلدسته ببرند، زیرا جماعتی از اعراب بحرین به زیارت من میآیند و اکنون در اطراف « طرق » ( هشت کیلومتری مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم کردهاند برو به میرزا شاه نقی متولی بگو مشعل ها را روشن کند و با گروهی از خادمان جهت نجات و راهنمایی آنان حرکت کنند .» آن خادم میگوید : از خواب پریدم و فوری از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بیدار کرده و ماجرا را برایش گفتم او نیز با شگفتی برخاست و با یکدیگر بیرون آمدیم در حالی که برف به شدت می بارید مشعل دار را خبر کردیم و او به سرعت مشعلی روی گلدسته روشن کرد آنگاه با عدهای از خدام حرم به خانهی متولی رفتیم و ماجرا را برایش شرح دادیم سپس با گروهی مشعل دار به طرف طرق حرکت کردیم نزدیک طرق به زوار رسیدیم . آنان در هوای سرد و برفی میان بیابان گویی منتظر ما بودند . از چگونگی حالشان جویا شدیم گفتند : ما به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام از بحرین بیرون آمدیم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتیم و دیگر نمیتوانستیم مسیر حرکت را تشخیص دهیم تا اینکه از شدت سرما دست و پای ما از کار افتاد و خود را آمادهی مرگ نمودیم . از مرکبها فرود آمدیم و همه یک جا جمع شدیم . فرشهایمان را روی خود انداختم و شروع به گریستن کردیم و به حضرت رضا علیه السلام متوسل شدیم . در میان مسافران مردی صالح و اهل علم بود . همین که چشمش به خواب رفت، حضرت رضا علیه السلام را در خواب زیارت نمود ،که به او فرمود : « برخیز ! که دستور دادهام چراغها را بالای منارهها روشن کنند. شما به طرف چراغها حرکت کنید .» همه برخاستیم و به طرف چراغها حرکت کردیم که ناگاه شما را دیدیم .» (۲)
|
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
|
صلهی امام رضا علیه السلام به یک شاعر با اخلاص :
مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی از مداحان مخلص و مرثیه خوانان باسوز اهل بیت علیه السلام بود او سالها پیش از شروع درس مرحوم آیه الله حائری بنیانگذار حوزهی علمیهی قم ،دقایقی چند روضه میخواند و آنگاه آیت الله حائری درس خویش را آغاز میکرد .
او داستانی شنیدنی دارد که از حضرت رضا علیه السلام برای مدح خویش صله دریافت داشته است ! خود نقل می کرد که یک بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتی در آنجا اقامت گزیدم . پولم تمام شد و کسی را هم برای رفع مشکل خویش نمیشناختم. از این رو قصیدهای در مدح حضرت رضا علیه السلام سرودم و فکر کردم که بروم و آن را برای تولیت آستان مقدس بخوانم و صله بگیرم با این نیت حرکت کردم، اما در میان راه به خود آمدم که چرا نزد خود حضرت رضا علیه السلام، نروم و آن را برای وی نخوانم ؟! به همین جهت کنار ضریح رفتم و پس از استغفار و راز و نیاز با خدا، قصیدهی خود را خطاب به روح بلند و ملکوتی آن حضرت خواندم و تقاضای صله کردم .ناگاه دیدم دستی با من مصافحه نمود و یک اسکناس ده تومانی در دستم نهاد . بیدرنگ گفتم :« سرورم ! این کم است » ده تومانی دیگر داد باز هم گفتم : « کم است » تا به هفتاد تومان که رسید، دیگر خجالت کشیدم تشکر کردم و از حرم بیرون آمدم .
کفشهای خود را که می پوشیدم، دیدم آیه الله حاج شیخ حسنعلی تهرانی، جد آیت الله مروارید، با شتاب رسید و فرمود :« شیخ ابراهیم ! » گفتم : « بفرمایید آقا !» گفت:«خوب با آقا حضرت رضا علیه السلام روی هم ریختهای، برایش مدح میگویی و صله میگیرید. صله را به من بده » بیمعطلی پولها را به او تقدیم کردم و او یک پاکت در ازای آن به من داد و رفت وقتی گشودم دیدم دو برابر پول صله است یعنی یکصد و چهل تومان .(۴)
ای که بر خاک حریم تو ملائک زده بوس
رشک فردوس برین گشته ز تو خطه توس
هرکه آید به گدایی به در خانهی تو
حاش لله که زدرگاه تو گردد مأیوس
============================
شفای عالمی وارسته توسط امام هشتم علیه السلام و اعطای کرامت به وی
آیه الله وحید خراسانی نقل کرد : مدت بیست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستی مرحوم حاج شیخ حبیب الله گلپایگانی – که سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود – بودم . ایشان روزی به من فرمود :
« مدتی در تهران مریض و بستری شدم . روزی به جانب حضرت رضا علیه السلام رو کرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهی عبادت پهن کرده ،نماز شب و نوافل می خواندم و بعد خدمت شما شرفیاب می گشتم حال که بستری شدهام، به من عنایتی بفرمایید . ناگاه در همان حال بیداری دیدم در باغ و بستانی خدمت حضرت رضا علیه السلام قرار دارم ایشان از داخل باغ گلی چیده به دست من دادند من آن گل را بوییدم و حالم خوب شد جالبتر آن که دستی که حضرت رضا علیه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با برکت بود که بر سر هر بیماری میکشیدم، بیدرنگ شفا مییافت ! البته در همان روزهای نخست با یک مرتبه دست کشیدن بیماریهای صعب العلاج بهبود می یافت، ولی بعد از مدتی که با این دست با مردم مصافحه کردم، آن برکت اولیه از دست رفت و اکنون باید دعاهای دیگری را نیز بر آن بیفزایم تا مریضی شفا یابد .»
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟