|
موضوع: "اربعین حسینی"
ی وقتایی تو زندگیت هست که ی جورایی سردرگمی ! ی جورایی حیرون و سرگردونی! قلبت سنگین و دلت دریای متلاطم! ی وقتایی که دوست داری زل بزنی به ی گوشه و تموم آلام و غم هاتو واسه یکی بگی… دوست داری اون بشینه روبروت و سراپا گوش بشه واسه حرفات…و گاهی با نوازشی آرومت کنه… ی وقتا حس می کنی جز اون هیچکس دردت را نمی فهمه ، جز اون هیچکسِ دیگه نمی تونه حرفت را بشنوه…یعنی نمی تونی به غیر از اون به کس دیگه ای درد دلت را بگی .. آره! باهاش که حرف می زنی اون صبورانه به حرفات گوش میده…منتظر جواب می مونی؛ همون وقت قطرات اشک گونه های سرخ غم زده ات را جلا میده و تو سبک میشی … حالاست که دست نوازشگرش را روی گونه هات حس می کنی و پاسخش را می شنوی: من همیشه با تواَم همیشه…از مادر به تو مهربون تر …من هستم! این لحظه هاست که خودتو تو آغوشش میندازی و تموم غمها و غصه هات را گریه می کنی و او با حضورش تو رو آروم آروم می کنه…. . . .
هر آن که خواهد از این جام عشق بسم الله:
با کاروان غربت
عشقت مرا دوباره از این جاده می برد سخت است راه عشق ولی ساده می برد پای پیاده آمدم و شوق وصل تو من را اگر چه از نفس افتاده ،می برد دل های عاشقان جهان کربلای توست نام تو را هر عاشق آزاده می برد فریاد غربتت دل ما را تمام عمر با کاروان نیزه از این جاده می برد این جاده دیده قافله اشک و آه را بر روی نیزه سر خورشید و ماه را دیده ست در تلاطم طوفان بی کسی یک کاروان بنفشه بی سرپناه را آن شب که ماند یاس سه ساله میان راه یک لحظه برنداشته از او نگاه را در آخرین وداع غریبانه حرم دیده عبور خواهری از قتلگاه را آن جا که داغ از جگرش بوسه ها گرفت گل زخم از نگاه تَرَش بوسه ها گرفت وقتی رسید او که سر از دست رفته بود از زخم های شعله ورش بوسه ها گرفت اما گذاشت بر دل او حسرتی، نسیم از گیسوان همسفرش بوسه ها گرفت از راه دور دختر هجران کشیده ای هر بار از لب پدرش بوسه ها گرفت در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان داغی نشانده بر دل آلاله ها، خزان اما گذشت هرچه که بود آن چهل غروب برگشته سوی کرب و بلا باز کاروان با کاروان غربت از این جاده آمدیم ما را رسانده قافله تو به آسمان حالا رسیده ایم و سحرگاه جمعه است «عجِّل علی ظهورک یا صاحب الزمان »
شاعر: یوسف رحیمی
|
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
|