هر آن که خواهد از این جام عشق بسم الله:
با کاروان غربت
عشقت مرا دوباره از این جاده می برد
سخت است راه عشق ولی ساده می برد
پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده ،می برد
دل های عاشقان جهان کربلای توست
نام تو را هر عاشق آزاده می برد
فریاد غربتت دل ما را تمام عمر
با کاروان نیزه از این جاده می برد
این جاده دیده قافله اشک و آه را
بر روی نیزه سر خورشید و ماه را
دیده ست در تلاطم طوفان بی کسی
یک کاروان بنفشه بی سرپناه را
آن شب که ماند یاس سه ساله میان راه
یک لحظه برنداشته از او نگاه را
در آخرین وداع غریبانه حرم
دیده عبور خواهری از قتلگاه را
آن جا که داغ از جگرش بوسه ها گرفت
گل زخم از نگاه تَرَش بوسه ها گرفت
وقتی رسید او که سر از دست رفته بود
از زخم های شعله ورش بوسه ها گرفت
اما گذاشت بر دل او حسرتی، نسیم
از گیسوان همسفرش بوسه ها گرفت
از راه دور دختر هجران کشیده ای
هر بار از لب پدرش بوسه ها گرفت
در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان
داغی نشانده بر دل آلاله ها، خزان
اما گذشت هرچه که بود آن چهل غروب
برگشته سوی کرب و بلا باز کاروان
با کاروان غربت از این جاده آمدیم
ما را رسانده قافله تو به آسمان
حالا رسیده ایم و سحرگاه جمعه است
«عجِّل علی ظهورک یا صاحب الزمان »
شاعر: یوسف رحیمی
مرا دردی است اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
منجم کوکب بخت مرا از برج بیرون کن
که من از طالعم ترسم ز آهم آسمان سوزد
سعدی
پ.ن : سعدی جان ،حرف دل ما را سرودی!!!
اگر تو مقصد من نباشی …
هر روزم در این دنیا، یک دور پیچیدنِ پیله است اطراف زندگی ؛
اگر تو مقصودم نباشی…
این پیله از جنس ابریشم نیست ؛ از میله های آهنی داغ شده ، در کوره های آرزوهای طولانی و دراز من است.
اگر تو در نظرم نباشی…
هر لحظه ام در این عالم ، یک پلّه سقوط است به عمق سیاه چاهی که با کلنگ غفلت من ، هر روز عمیق تر از دیروز می شود.
تو را فراموش می کنم ، با هر بار نفس کشیدنم ، از خودم هم بیگانه می شوم.
من بدون تو چه معنایی دارم؟
بی تو حضور من در این دنیا ، بی معنا ترین اتّفاق هستی است.
وقتی تو در ثانیه های زندگی من حضور نداری ، سال های زندگی من ، پوچ می شود.
با تو که هستم ، همه ی حادثه ها معنا دارد…
پشت برگه ی هر حادثه ای ، نقشه ی راه رسیدن به تو را کشیده اند .
وقتی به تو فکر می کنم و دغدغه ام رسیدن به تو می شود ،دیگر نقشه ای برای زندگی ندارم .
تو راه را به من نشان می دهی و من آن را طی می کنم. همین، بهتر است .
دیگر بس است راه بُن بست را هزار بار رفتن و برگشتن.
اگر تو مقصد من باشی ، وارد راه بی انتهایی خواهم شد که در قدم به قدم آن ، خودت حضور داری.
دیگر شکست در زندگی من ، بی معناست…
با تو بودن ، پیروزی محض است.
معنابخش زندگی من ! مرا بپذیر…
نویسنده: ؟
تو اجازه نداری به راحتی گناه کنی و
بعد برای خودت بهانه تراشی کنی و توجیه بیاوری؛
چون: