نظر از: دادگر [بازدید کننده]

دادگر

وقتی از عیب‌های فراوان یک جوان پیش مادرش حرف بزنی او دائما نگاهش به خوبی‌های اندک جوانش خواهد بود و هنگاهی که از خوبی‌های اندک او حرف بزنی، مادرش دائما خوبی‌های اندک جوانش را بزرگ خواهد دید. خدا از مادر به ما مهربان‌تر است. در برابر شکایت‌های فرشته‌ها، دائما به خوبی‌های ما نگاه میکند.

1395/06/02 @ 19:34

نظر از: دادگر [بازدید کننده]

دادگر

امام رضا (علیه السلام):
❤️ هر کس به زیارت من بیاید، روز قیامت در سه مرحله (میزان، صـراط و هنگام دریافت نامۀ اعمال) او را نجات می دهم.
============
شب اول قبر آیت‌‌الله شیخ مرتضی حائری قدس سرّه، برایش نماز لیلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بین مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم یک سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم،. چند شب بعد او را در عالم خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن… وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.

ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهایی نامأنوس که موهایم را بر بدنم راست می‌کرد. به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: - خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم… همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، آن هم چه ترسی!
بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.
و آقا که لبخند بر لب داشت فرمودند: - من علی بن موسی الرّضا(ع) هستم. آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 38 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود 37 بار دیگر هم خواهم آمد.

===========================================================

سلام
ممنون از مطالب جالبتون …لطف کنید منبع این مطلب را ذکر کنید …متشکرم از نگاه پر مهرتون

1395/06/02 @ 08:45

نظر از: دادگر [بازدید کننده]

دادگر

خداوند بهترین شنونده است
هنگام نیایش , نیازی به فریادکشیدن یا بلند گریه کردن نیست , او آرامترین نیایش دلهای
پاک را نیز می شنود

تو دلت با خدا زیاد حرف بزن.

1395/06/02 @ 08:37

نظر از: دادگر [بازدید کننده]

دادگر

امام صادق علیہ السلام :

هرگاه مومنی دعا میکند
خداوند به ملائک میفرماید
دعایش را مستجاب نمودم
ولی آن را نگه دارید و عطا نکنید
من دوست دارم
صدای این بنده مومن را بشنوم

1395/06/02 @ 08:36


فرم در حال بارگذاری ...